م... رفته بود عمل و حدس من درست بود
ناخودآگاه توی خونه رااه میرفتم و اشک میریختم
به ش.. مسیج دادم گفتم تو میدونستی امروز جراحی داره! گفت نه بخدا اول گفت دارم بعد گفت کنسله و من باز اشک و اشک
زنگ زد بهم داشتم فین فین میکردم گفت حاضر شو ماشین بفرستم دنبالت گفتم بهت مسیج میدم
مسیج دادم گفتم بعداً میام ، بذار آروم شم
گفت نه! میای پیش خودم اروم میشی
اینو گفت و آب رو آتیشم شد
پاشدم آب زدم صورتمو کرم زدم رژ شدم و یکم ریمل و پوشیدم
رفتم یکم نون تست گرفتم و راهی خونشون شدم
رسیدم رفتم توی آسانسور دیدم قورباغه شدم از پف
پامو از آسانسور گذاشتم بیرون گفت وای چشماشووووو
بیا تو... مامان م... دیدم و سلام علیک کردیم و مثل همیشه زحمتاش شروع شد و کلی پذیرایی
یه لحظه رفتیم پای سیستم، جونی گفت واااای یه روز بیا بشین کنارم که بشینم پای ادیت عکسای سفر تا جمع شه
خودم تنبلیم میاد
گفتم چشم...
گفتم چشم و تو دلت خوشی این بودکه " یعنی با حضور من حوصله خیلی چیزارو داره و این یعنی آرامش و نقطه ی ما شدنمون"