عشق ترین من!
ساعت های نبودنت بی معنی ترین ساعت های زندگیست! ساعتهایی که شوق و ذوقی جز چند پیام و عکس باخود ندارد!
بودنت در سرزمین دل مردادی من از اول مرداد بود و گرمای این حضور چنان ناب؛
چنان خاص!
که خواستنی بی پایان از پس آن میتراود! همسو با خواستن خواستنی ترین مرد دنیا حس دلتنگی و دوری از بهترین ساعات زندگی دردی شبیه سردرد دائمی است...
من تورا تا بی نهایت عاشقم!
تو چونان موج بر آشفته ز باد
بهمم میریزی!
و من آن لحظه که در خلوت خود
رد آرامش این موج خروشان را میجویم
تو به سانِ شبهی گیج در امواج خیال
از دل انگیز ترین ساعت من میگذری..
و من از آن ره تاریکی و دلتنگی و آه
نور چشمان تورا در دل خود میجویم
و بدست می آرم
راه آرامش این هستی پر خار و خسُ
من تورا میجویم!
من تورا می یابم!
من تو را در پس چشمان پر از خواهش خود
به تماشا ماندم...
و تورا باز به جاودانگی شام سیاه؛
به تلالو گر شب های سیاه
قَسَمَت خواهم داد:
در پس گذر از موج خروشان گر من
تو بمان!
تو بتاب؛
تو بشو روشنی این شب تاریک و سیاه...
٢٢/٠٥/٩٦
٠٠:٥٥