دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

هنوز یکهفته زمان نگذشته از جمعه شبیکه سفر جانِ دلم شروع شد ولی به جرعت میتونم بگم طولانیترین هفته بود برام!

هفته ایکه هیچ شوق و ذوقی از اتمامش نداشتم! هیچ خوشحالی برای پنجشنبه جمعش نداشتم و تنها چیزیکه لحظه به لحظه یادم بود؛ این بودکه این هفته کنارم نیست و چند هفته ی سخت دیگرم باید همینطوری بگذرونم...

این هفته هفته سختی بود، لحظاتی برام اتفاق افتادکه نیازمند حضورش بودم! به آغوش مهربونش نیاز داشتم تا قدرت مقابله پیدا کنم!... حتی نرسیده بودمکه من از پس اینهمه فشار برمیام! چرا یهو؟ از در و دیوار بارید!

قشنگی و لذتش فقط همین جا بودکه فهمیدم با قدرتیکه عشق و محبتمون داره میتونم قوی باشم! میتونم قدرتمندانه بجنگم و با جسارت رفتار کنم چون پشتم به وجود مهربونش گرمه...

وقتی تمام ذهنم خسته و شلوغ بود و دلم غمگین از اتفاقای افتاده و حجم اتفاقاتیکه یاداوری شده برام؛ فقط و فقط دلم به تعهدمون، رابطمون و قشنگیاش گرم میشد. دلم میخواستکه حسش کنم لمسش کنم دستشو بذاره رو قلبم و بگه من همینجام ! پیشتم! پشتتم!

اما نبود کنارم و جز عکس و چتای قبل و وویس صدای آرامشبخشش هیچی نداشتم!

دیدم عکسا و دیدم کامنتا و عکسای قدیمیش چنان بهمم ریختکه احساس کردم از چند متریکه سعود کرده بودم سقوط کردم و تمام بدنم از فشارش درد میکنه!  حس اینکه چرا باید این لعنتیارو ببینم عین سم تو همه وجودم گسترش پیدا میکرد و مسمومم میکرد

تمام وجودمو از خشم و ترس پر میکرد و هر لحظه فکر میکردم خدایا! نکنه منو تنها بذاری و مراقب عشقمون نباشیا! نکنه تو ندونی من چقدر دوسش داوما!

نکنه ندونی چقدر واسه داشتنش بیداری کشیدم و چند روز اندازه چند گذشت یرام...

میدونی خداجون!

این یکی یه دونه ایکه آفریدی شده عشق و جووون من

شده همه عمر و امید من!

شده همون رویای بزرگیکه اگه محقق شه،میگم وای دیدی شد!

اگه واسه همیشه کنارم بمونه! اگه چشمامو بگیره تو گوشم بگه تا ابد کنارم باش... حتی تصورشم زندگی میده بهم! 

تصورشم شیرینی عجیبی داره! اینکه میتونم اون لحظه با تمام وجودم بغلت کنم و  بگم خیلیییییییی سخت بود بدست آور ن این عشق ناب! ولی شد...

از حالا تا آخر دنیا کنارتم و هر روز جز آرامش و شادی و لذتت هیچی نمیخوام!

از رویا بیام بیرون... فعلا دلتنگم و دلتنگم و دلتنگ...

همین حالا، ساعت ٢:٠٦ روز ٢٧ مرداد؛ عین فرشته های سیبیلو چشماتو بستی و خوابیدی! اگر کنارت بودم انقدر نوازشت میکردم و کیف میکردم که ندونی کی صبح شده...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.