دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

پیش تولدانه...

اونشب بعد ازون خواسته ی... و ادامه بحث و فشار روحی شدیدیکه داشتم تقریبا تا نصفه شب اشک ریختم و دلم آشوب بود! وقتی وویس دادم گفتم اگه مثل اوایل دوسم داشتی کنارم باش ولی اگه نداشتی فرداهم بهم مسیج نده، تا نزدیک صبح تو تلاطم این بودمکه مسیجی میده یانه... ثانیه ها نمیگذشت و من هر ثانیه نگاهم به گوشی و گوشم به صدای زنگش بود!

باز قرص خوردم تا بالاخره اثر کرد و بیهوش شدم تاصبح! صدای مسیج که اومد ضربان قلبم رو هزار بود از استرس سست شده بودم و سخت گوشیو برداشنم باز کردم و منتظر شدم لود شه... چه ساعتی بود ! صبح بخیر س.. خانمیو خوندم و دلم فقط یه بغل با گریه میخواست که باز بیهوش شدم.. گیج قرصا بودم باز با صدای مامان پاشدم و مسیج دادم به نفس، سعی کردم بشینم پای سیستم و نسکافه بزنم شاید خوابم بپره که زدم نسکافه برگشت رو کیبورد... و باز راهی تخت شدم،

عصر پاشدم یکم انرژی گرفتم و شروع کردم به تصمیم گرفتم راجع به تم تولد نفسی و گفتم برم کادوشو بگیرم از شهرک غرب، حاضر شدم رفتم تا اونجا و فهمیدم کیف پولم نبردم و... اونشب با همه استرسا و گیجیا گذشت و اخر شب با همون بحث شب قبل شروع شد و ادامه پیدا کرد تا خوابیدیم (س) واسم عجیب بود با اون حال دیشبم و گفتن نکرانیام این بحث پیش اومد و بازهم به همونجا ختم شد البته بدون بازگو کردن نگرانیا و ترسام...

امررز صبح پاشدم برم زود بکارام برسم و لوازم مورد نیازم واسه تزئین چیزیکه میخواستم واسه نفسی درست کنمو بگیرم. رفتم کلی گشتم و خریدم و وسطای اتوبان بودم که مسیج داد بهم و جواب دادم

گفتم دارم میرم یه چیز بخورم و کارمو پاسداران انجام بدم و برگردم

گفت مراقب خردت باش جونم!

گفتم چشم تو چیکار میکنی

گفت اینجا طوفانه نشستم خونه!

گفتم لباس گرم بپوشا

به مسخره گفت خوب شد گفتی و کلی ایکن خنده زد

یهو از کوره در رفتم :( خیلی ضدحال بود بخداااا

گفتم قطعا اخرین باره! نفسی اول اروم جواب داد و بعد نیم ساعت مسیجاشو پاک کرد و درجواب حرف منکه گفتم اره برگشتی حرف میزنیم، گفت برنگردم سنگین ترم

:'(  غم دنیا رو دلم بود!

لعنتی تو نمیدونی این روز و شبام چجوری میگذره! یکم درکم کن ارومم کن! من کنارتم نه روبروت! دلم بغل ارومشو میخواست تا یه دل سیر اشک بریزم و بگم بد اخلاق خان! ارومم کن من دلم بتو خوشه!

دلخور شده بود و من هیچ غلطی نمیتونستم بکنم

اومدم خونه نشستم طرح زدم واسه برش اسمش ، دلم میخواد خودم با طراحی خودم اسمشو درست کنم واسه تولدش

طرح زدم و نشستم با کاتر ریز ریز بریدم.. تموم شد مسیج دادم دیدم همچنان حوصلمو نداره

دوباره ادامشو شروع کردم به بریدن.. یهو دستم برید

خواستم لوس کنم خودمو که عکس گذاشتم اینستا که پیگیرم شه ولی نشد که نشد...

چقدر دلم گرفت! مسیج دادم صداش کردم گفت جان

گفتم بیا خوب باشیم

گفت خوبیم

گفتم نه خوبه خوب! مثه قبل

گفت سردردم...

و این اخرین مسیج امشب بود

شروع کردم ادامه فومارو خالی کردم و چیدم کنارهم مامان اومد بالاسرم گفت اینکارا چیه چرا حروف اماده نخریدی

گفتم میخوام خودم بکنم! طراحی خودم باشه

نگاه کرد گفت دو حرف نداره! دیدم واااای من تو طراحی دو حرف اسمو جا انداختم

شوک شدم!

کلی فکر کردم تغییر دادم دیدم نمیشه!

دوباره نشستم پای شیستمو طراحی کردم و طرح انداختم و بریدم!

وقتی قهری و سر سنگین، هیچی نمیچسبه!

پاشدم دیدم داره برف میاد، مسیج دادم که بازم جواب نداد ینی اصلا تلگرام چک نمیکرد

استوری گذاشتم از شمع و لیوان نسکافه و پنجرم که دیدم نکاه کرده

اصن همین دیدنش ارومم میکرد

و هی دنبال سوژه میگشتم استوری بذارم ببینم دیده یانه... اخریو هنوز ندیده! الهی بمیرم فکنم از سردرد بالاخره خوابش برد...

خدا هیچکسو با ادماییکه دوسشون داره امنحان نکنه :'( دوست داشتن کسی و بی توجهی متقابلش مثه زهر میمونه... کشنده ی کشنده!

اخر شب قبل خواب طاقب نیاوردم! گفتم شاید نوتیفیکیشن خوند، بذار بدونه چقدر دوسش دارم... بدونه این مدت فشار اومده بهم! بدونه دلم چقد اشوبه و بهم ریختم و تمام اینا با دلتنگی و حواشی سفرش قاطی شده و شرایط جسمی منم امروز اضافه شد و شد نور علی نور! تازه پماد زده بودم چش و چالم از پریشب یکم ریکاوری شه و باز امشب هی شعر خوندم و اشک ریختم... چشمام باز نمیشه!

خداجونم خودت که شاهد ماجرایی تو دلش حلش کن! میدونیکه چقد عشقمه! میدونیکه چی شده... مواظب عشقمون باش لطفاً

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.