دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

چالش جدید... توهم! واقعیت! ترس...

نمیدونم چی شد و این نیرو از کجا اومد که مقابل ٢٨ سال ترس بایستم و کاریکه حسم میخواد و اون میخواست بکنم...

چشمامو رو تمام رویاهام بستم و این قسمتش خیلی غم انگیز بود برام!!! هیچکدوم از فانتزیاییکه واسش داشتم اونروز مهیا نبود جز حضور خودش!

دل به دریا زدم و.... حال عجیبی بود، ترس و ترس و درد ورود به دنیاییکه فکر میکردم خیلی ازش میدونم  ولی هیچی نمیدونستم!

ترس از تمام اتفاقاییکه یک عمر فکر میکردم می افته و نیفتاد داشت دیوونم میکرد، واکنش نداشتن منطقی ش... اذیتم میکرد، اینکه راجع بهش حرف نمیزد آزارم میداد هرچند از شخصیتش بود و ارزشیکه قائل بود واسم

ولی داستان این بودکه من خودم باید میدیدم... نشد

دوباره نشد...

یه باره نشد...

اما بار چهارم همونطور شدکه دلم میخواست اما یه درد دیگه باخودش آورد

درد و ترس بیشتر،

مغزم هنگ کرده بود...

انقد وحشتناک بود واسمکه نمیخوام درموردش فکر کنم،

چه برسه به نوشتن و فقط از خدا میخوام خودش مراقبمون باشه

ش..در استانه اماده شدن واسه سفره و این شرایط دردناک و پر استرس پیش اومده

وحشت من از تمام اتفاقای روزای اینده ایکه میره سفر انقدر حالمو بد کرده که فشارشو تو تک تک سلولام حس میکنم

باهم رفتیم د! یکم دارو و قرص داد بهم

هنوز نگرانم...

روحم خستس خیلی خسته

تو عادیترین کارای روزمرم دردشو حس میکنم،

آب کم میخورم...

فقط درحد قورت دادن قرصا... غذا نمیخورم...

ترس و وحشتم از ری اکشنا عین خوره داره روحمو میخوره

خیلی سخته این روز

خدا فقط مراقبمون باشه تو این روزا که زودتر به ارامش و حال خوب برسیم..

تو دل هر آدمیو هیشکی نمیتونه ببینه مگر خدا...

خودت میبینی و میدونی، من فقط  کنار سلامتی ازت آرامش و عشق خواسته بودم واسه زندگیم  و هنوز امید دارم که تو هوامو داری و اگر روزی سعی کردن منو بشکنن و تو قویم کردی، میدونی اینبار دیگه مثل اونبار نیست! الان ٦ سال بزرگترم! ٦ سال بیشتر ازت انتظار دارم خدا... من به قدرتت اطمینان دارم ... ببینم چی میکنی :)


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.