دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

کافه فالکون!

امشب حرف زدیم گفتیم خندیدیم دلبری کردیم

همه چی اروم بود تا وقتی گفتی: کی میشه باهم بریم سفر کی میشه...

ابرای رویایی بالاسرم بود و تمام لحظات باهم بودنمون تصور میکردم و ذوق میکردم و سعی میکردم سنگین باشم و خیلی ذوق زده جواب ندم که با دوتا قلب و یه ایموجی ناراحت گفتم نمیدونم!

و منتظر جواب ارامش بخشی بودمکه بشنوم بزودی، ایشالا، یکم صبر کن و...

اما گفتی: راجع به ترکیه تحقیق کردی؟ تمام اوناکه گفتم به همین تصمیم بستگی داره ها

یهو ابرای بالاسرمو زدن کنار

دوباره خوندم

مجدد خوندم

به چی بستگی داره؟

سفر رفتنای دونفره ما به مهاجرت و کافه ربط داره؟

منظورش چی بود!

پرسیدم

درست جوابی نشنیدم

دلم اشوب شد! یهو این اومد تو ذهنم که اگه این رابطه رسمی بشه دلیلی نداره سفرای ما به هیچی جز خودمون بستگی داشته باشه

انگار تو چند ثانیه کل ارامش و لبخند و رویام بهم ریخت

اصرار کردم بگو چه ربطی داره! نگفتی

گفتم فکرم مشغولشه! گفتی نباشه عزیزم

میام حرف میزتیم

تو دلم گفتم  خدایا نکنه تمام فکری که کرده و بعد از دوماه و نیم دوری میخواد بمن بگه، اینه که دوتایی مهاجرت کنیم

بدون رسمی شدن این موضوع، بدون اطلاع خانواده ازین تصمیم دونفره

بخودم گفتم محاله! ینی ش... منو خانوادمو نمیشناسه! مگه میشه

مگه با یه دختر بی خانواده بوده که همچین فکری کنه! محاله

امکان نداره

تو ذهنم تکذیب میکردم و تو دلم آشوب بود

حرفاشو تصور میکردمکه اگر فکرش این باشه واقعا ناامید میشم از تمام لحظاتی که همه چیمو حاضر بودم فدای ارامش و راحتیش کنم!

رومن چه حسابی کرده که اینطوری پیشنهاد بده! نه!

ش... من اینطوری نیست! میشناسه منو! میشناسه خانوادمو

خدایا یه شب ارامشم واقعاً زیادی حس میکنی؟ چرا این فکرارو میندازی تو سر من و داغون میکنی همه ارزوهامو

تا روزیکه بیاد و حرف بزنیم چقدر فکر من بهم ریختس

انگار با ٤ تا کلمه میتونه تمام رویا و ارزوهامو نابود کنه...

خداج ووونم، سوتفاهم باشه لطفا!

اشتباه از برداشت من باشه لطفا

مراقبمون باش لططططفا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.