دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

دلنوشته، شکایت، غرغر... ١٥ تا خواب دیگه مونده تا بیای

اومدم بخوابم و حس دلتنگی عجیب تو همه وجودم رخنه کرده

شیوا امروز پیشم بود و کلی حرف زدیم

امشب نبودی

از صبح بخیر بدون عکس امروز تاحالا تکست ندادی، قرار بود یه روز نت نداشته باشی صبح تا شب ولی شبم نیومدی

کلافه ترینم از این طولانی شدن ها...

دیشب از رعد و برق از خواب پریدم و تمام وجودم از تپش قلب تکون میخورد،

حس کردم چقدر نیاز دارم به تو که پشتم گرم باشه بهت و باز بخوابم

که تو گوشم بگی من اینجام اروم بخواب

که دستت تو دستم باشه و بخوابم

هر روزیکه میگذره حس من قویتر میشه و چیزهای بیشتری نیاز داره از بودنت

اما برعکس با گذشت هر ثانیه اش، دلتنگ تر میشم و فاصلرو بیشتر حس میکنم

فاصله ایکه دوسش ندارم، فاصله ایکه خستم کرده!

فاصله ایکه تمام خوشی های دونفرمون گرفته

ذهنمو خسته کرده، انقدرکه دلم یه خواب طولانی؛

یه سفر طولانی؛

یه قطع ارتباط با کل عالم میخواد تا به آرامش برسم

چی میتونه این دل نا آروم آروم کنه!

کاش وقتی برگشتی تمام این نا آرومیو آروم کنی،

همش باشی همش بیای همش آرومم کنی

لازم دارم یه جووری برگردی، یه جووری باشی باهام که بشوره برره این روزای گندُ پر از دلتنگیو

این دوری شاید یه دستاورد داشت واسه من، اونم اینکه بهم ثابت کرد دوست داشتنت از هیجان و لذت و هوسه تغییر تحول نیست! ثابت کرد این حس عجیب و قوی ، عمیقم هست

فهموند که این جوونم گفتنا از ته جوونمه؛

واقعیه! این خواستنا واقعاً خواستنه

و من امشب بیشتر از هر وقت دیگه ای میخواستمت...

نظرات 1 + ارسال نظر
Reza سه‌شنبه 15 خرداد 1397 ساعت 05:52 http://rezacplus.blogsky.com

اینی که نوشتی شعر بود؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.