تو آخرین بحث قبل از اومدنش بهم گفت قوی باش من دوس دارم قوی باشی
گفتم من رو شما ٤ تا آدم زندگیم ضعیفم! گفت کلاًقوی باش
و من این روزهاییکه سخت مشغول مستاجر جدید و کارای شلوغ پلوغش شده، سعی کردم قوی باشم
تب کردم و نگفتم چرااا
درد داشتم و مرخصی گرفتم و نگفتم چرا
از استرس این اتفاق مجدد تمام بدنم آرامششو ازدست داد و راه حلم فقط این بود به بهونه وقت دکتر پوستش، کنارش باشم
که بازم ندونه چرا نیاز دارم کنارم باشه
اصلا وقتی هست همه چی آرومه، فراموش میکنم چقدر نگرانم و میترسم
وقتی هست ارامش مطلقه، حس میکنم تنها نیستم و اون پشتمه
من خیلی نیاز دارم به این بودنش، این روزای کمی سخت هم کنارش و با کمک خدا بخیر بگذره و روزای قشنگتری بیاد واسمون
من ارامش مطلق حضور همیشگیشو بدجوری میخوام...