دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

تولد بدون تو...

کل هفته تو ذهنم میگشت که جوونی حتماً برمیگرده

نمیخواد بگه که سورپرایزم کنه!

هر اتفاق و هر حرفی میشد ته دلم میگفتم آهااااا اینم نشونس! نمیگه کارش تو چه مرحله ای هستکه یهو بگه اینجاس

اصلا شاید با مهسا هماهنگ کرده باشه

با این فکرا روزای کلافه کننده سندرم پیش از تولد میگذروندم و استرس پی ام اس نبودن هم کنارش...

وقتی به برگشتنش فکر میکردم و دلم آروم میگرفت که بهترین هدیه تولد سال قبلم، امسالم کنارمه حالم خوبتر میشد

ولی کافی بود ٥ دقیقه به نیومدنش و نقش بر آب شدن این فکرا فکر کنم، تا امروزکه بهم گفت یکشنبه دوشنبه میاد

نمیدونم هم درکش میکنم هم شرایطو میبینم اما اون قسمت بی منطق و خیلی عاشق مغزم میاد وسط و قیاس میکنه

میگه دیدی برنامشو باتو فیکس نکرد

دیدی کنارت نیست تولدت

دیدی  سورپرایزی درکار نیست

دیدی به این آرزوتم نرسیدیکه تو یه مناسبت ازت بخواد واسه همیشه کنارش باشی...

همینا کافیه تا همه چیزو بهم بریزه تو ذهنم و غم دنیارو بیاره رو دلم

تو این شرایط یه انرژی مضاعف میخوام تا از زیر باز این حرفا بیام بیرون و بگ فدا سرش، مهم اینه اصل موضوع که خودش باشه درسته

برخلاف من ش... انگار مناسبتها واسش زیاد هایلایت نیست

من هنوز از اینکه سالگردمون بدون هیچ ویژگی گذشت ناراحتم

نباید همش من درک کنم! منم نیاز دارم منم توی این روزای پر استرس آرامش میخوام ازش

امشب اومدم خونه مامان اینا تولد گرفته بودن، بهش گفتم و بعد از دوتا ایموجی غمگین گفت من میرم بخوابم خستم و...

نمیدونم چرا ندونست که دلم میخواد کنارم باشه

حداقل حرف بزنه، بگه اونم اندازه من ناراحته که کنارم نیست

اصلا خوش نیستم امشب و دلم قد یه عالم گرفته...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.