دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

از جمعه کذایی تا سفر و سِرُم

انقدر جمعه پیش افتضاح گذشت که دلم نمیخواد جایی ثبت شه

توی بهشت زهرا بودیم واسه سالگرد مامان ر... که نوتیفیکیشن اینستا اومد، که ٣ تا از دوستات استوری جدید دارن و ببین

باز کردم عکس بود... شکار لحظه شا...

خوندم، دوباره خوندم ده بار خوندم اره دقیقا همین بود

جوری شکستم که همونجا با زانو نشستم کنار مزار رو زمین و زار زار گریه کردم و تو دلم به مامان بزرگم میگفتم، تو همیشه دوسم داشتی واسم دعا میکردی، گفته بودم واسمون دعا کنی کنارهم باشیم همیشه! این بود؟ وقتی واتس اپ باز کردم ازش خداحافظی کنم فقط فکر میکردم خدایا چطوری میشه همینجا تموم شم! نباشم دیگه

وقتی مسیج داد دلم لرزید، هی خواستم دیر بخونم نتونستم

باز کردم و تو اوج عصبانیت حرفاش دلمو نوازش میکرد، اینکه گفت هرچی تو بگی میکنیم فقط اروم بااش، گفت نخوای نمیریم

همه حرفاش دلمو نوازش میکرد... ارومتر شدم ولی سایه نحس یه زن تو زندگیم تلخترین حس دنیا بود حتی اگه یه زن با جایگاه معمولی بود

موضوع کتابم تکرار شد و من باااز خورد شدم، اینبار محکوم شدم به کارگاه بودن، شرلوک شدن، شکاک بودن... میدونم حساس شدم ولی نباید نفس درکم میکرد!

باز خودمو جمع و جور کردم و رفتیم شمال، بهش روحیه دادم ارومش کردم گفتم پاشو برو بیرون بگرد حالت جا بیاد... شب دوم بودکه اینستا دیدم و عکس از همون لوکیشن عکاسی نفس استوری شده بود... دلم شکست!

چطوری نمیدونه دلم خون میشه از اینکار! انقدر سخته کمی رعایت اینکه منه لعنتی  حساسم ! من ضربه خوردم یکیار و نمیخوام دوباره تکرار بشه

اونشب تمام کارای شهرزاد اومد جلوی چشمام

عکس گذاشتنا و پیج پابلیکشو فالو کردنای مکرر من...

یکبار کثیف بودن یه زنُ به چشم دیدم

دیگه نمیخوام ببینم

یه قلب شکسته واسه ش... فرستادم و سعی کردم بخوابم

فکر کردم صبح میبینه و نمیخواستم حرفی و توضیحی بدم

میخواستم وقتی اومد تهران بگم تمام اون ایموجیا حال اون لحظم بود که خورد شدم

ولی نفس بیدار بود و مسیج داد، اصرار کرد بگو چت شده

نگفتم

حس و حال حضور اون ادمو حس میکردم تو بحث، وقتی بی حوصله و طلبکار وایساد روبروم

ما که این بازیو نداشتیم! همیشه کنار هم و پشت هم بودیم

فکرم کار نمیکرد... تا صبح چشم روهم نذاشتم و خیره به نور سقف بودم حتی نمیتونستم گربه کنم

فقط تپش قلبمو تو سرم میشنیدم

دیوونه کننده ترین حس دنیاس این استیصال

کلنجار قلب پر عشق و مغز پر خشم 

این وقتا آرزو میکنم کاش نفس حالمو میدونست و تمام بحث و ناراحتیو میذاشت کنار و میگفت چت شده، چی دل کوچیکتو انقدر آزرده که داری منو ناراحت میکنی

توکه جونت به جون من بستس، الکی بهم نمیریزی منو

یه چیزی تورو زخمی کردی ... بگو

و جاییکه نمیتونم حرفی ازش بزنم برام مرور کنه

بگه من دوست دارم خودتم میدونی همیشه پشتتم

وقتی من هستم دیگه نبینم ناراحت چیزی باشیا

و هزاران چیزیکه حاضرم نصف عمرمو بدم ولی بشنوم و اروم شم...

اینجای زندگی خیلی داره فشار میاره بهم و فقط به امید روزای اروم کنارهم بودنمون دارم میگذرونمش

تقریبا دو روزی هست لب به چیزی نزدم و تازه یکم از دردای نحشتناک دلم خلاص شدم

عصر درمانگاه سرم زد واسم و تمام مدت دلم حضورشو میخواستکه دلم گرم شه از بودنش ازینکه مراقبمه وکنارمه تو سختیا

دکتر گفت استرس چیزی داری، گفتم یکم

گفت نه از یکم خیلی بیشتره

فشارت نوسان داره این یعنی توازن بدنت بهم خورده

قلبمو گوش داد و گفت میترسی! گفتم نه فقط دلم آشوبه

گفت کنترل کن خودتو ٢٨ سالته همش!

و من انقدر فشار رو خودم حس میکردم که اگه بیشتر ادامه میداد مینشستم زار زار گریه میکردم واسه دل گناهیه خودم

خداجونم، مراقب عشقمون باش

به ش... آگاهی بده از عمق عشق بینمون، روشنش کن که هیچوقت هیچکس اندازه من دوسش نخواهد داشت

ایمان به این رابطه را توی دلش بیار و خودت مراقبمون باش نلغزیم...

نظرات 1 + ارسال نظر
رهآ یکشنبه 11 شهریور 1397 ساعت 21:33 http://Rahayei.blogsky.com

دلت آروم ...

مرسی رهای گل، وبلاگتو خوندم چه حسای مشترکی!!... نبود و نشد نظر بدم که همزاد پنداری میکنم باهات

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.