دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

شوخی شوخی ها و جدی جدی ناراحت شدنای من

امروز چهارمین روزیه که لب به غذا نزدم

بعد ازون شب و فهمیدن یه قرار شهر گردیه دیگه، تمام روزای سالها قبلم مرور شد! 

بعید میدونم ش... بدونه چم شده! فکر میکنه از سرماخوردگیه حتماً

همه همینطور فکر میکنن، خصوصاً وقتی ازم مطمئن شدنکه با نفس قهر نیستیم و مشکلی نیست! بازم خودم میدونم و خودم

دیروز مامان نفسو دیدم برای اولین بار

استرسم وحشتناک بود و بعد از سلام علیک عادی و تعارف اینکه برم خونه، گواهیشو گرفتم و گفتم ش... نیست کاری پیش اومد بمن بگیدا من هستم

و خداحافظی کردیم! قبل رفتم تو فکرم میچرخیدکه شاید مامانش کنجکاو آشنایی باشه و اصرار کنه باهم حرف بزنیم، فکر میکردم باهم حرف بزنیم خیلی دلم آرومتر میشه ولی خب نه! این ملاقات توی کمتر از دو دقیقه تموم شد

صبح با سردرد وحشتناک پاشدم و حاضر شدم بیام شرکت، مدارک برداشتم و اومدم هماهنگ کردم و تحویل پیک دادم

انقدر دفعه قبل بخاطر اسم خودم و اسم روی گواهی به مشکل خوردیم و هربار باید توضیح میدادمکه من گواهی یکی دیگرو پیگیری نیکنم، اینبار فامیلی اونو نوشتم واسه خودم و با همون پیگیری کردم

رسید دارالترجمه بنام خانم .ش... بود ، فرستادم واسش که خیالش راحت باشه انجام شده

یهو گفت از می تاحالا شما خانم ش... شدی! فامیلیم باهم؟

یهو دلم ریخت... میدونم شوخی بود و با یه ری اکشن کوچیک حتما. اینو میشنیدم که من غلط کنم دیگه باتو شوخی کنم!

واسه همین گفتم خانومه خودش نوشته! و دبگه ادامه ندادم

:'( سردردم بیشتر شده  و یه دنیا غصه دار شدم از این حرف

چرا آقایون درک نمیکنن شوخی با این چیزا درد داره بخدا نه خنده

:( مسخرسا ولی بدجوری هنگ کردم از این حرف و انتظارشو نداشتم


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.