دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

شاه لیر و حواشی

رفتیم تئاتر باهم و زود رسیدیم

بعد از کلی شوخی و خنده یهو گفت بیا راجبه مهریه حرفامون بزنیم و تمومش کنیم! گفتم از این بحث بیزارم

گفت مجبوریم باهم فیکسش کنیم تا راحتتر باشیم

انقدر با شعور راجبش حرف میزدکه نمیتونستم تصمیم بگیرم!

از قدیم صفر و صد بودم! دلم میخواست یا مهریه ام هیچی باشه، یا یه عالمه!

اما وقتی میگفت مهریه از نظر من حق توِ و من اجازه ندارم راجبش صحبت کنم ، منم تاکید میکردم نظرم یکه

ولی نظر من این بود نه خانوادم

خیلی اصرار کرد که یه عدد مشخص کنم 

گفت بقیه چجوری بودن دوستات اطرافیانت! گفتم فلانی اینطوری اونیکی اونطوری! من نمیدونم واقعا من فقط میدونم بدم میاد ارزش گذاری اینطوری کنم

گفت ارزشت و شعورت واسم بی نهایته! ولی این پشتوانس

گفتم فلانی گفت یه دونه مادر شوهرش گفت ٧٠٠ تا، اونیکی گفت ١٤ نا همه هم همونو قبول کردن

یهو گفت ای ول به فلانی و خیلی دم مادرشوهرش گرم

یکم ناراحت شدم!

من هیچوقت مادی نبودم! اصلاً دوست نداشتم این حسو! 

بعد از کلی اصرار بعنوان پیشنهاد! من تنها عدد سبک ذهنم ١١٠ تا بود

وقتی گفتم بهم گفت من فکرم روی ١٤ تا بود...

یکم شوک شدم! درواقع من دلم میخواست بگم یکی و اون بگه ١٠٠٠ تا

مطمئن شم منو کامل شناخته و میدونه باهاش چجوری ام و باهام همونطور باشه

ولی یه حس بدی شبیه معامله این وسط کلافم کرد! از این سیاست خوشم نیومدکه من عددی عنوان کنم و اون بسه مبنا

من مبنام ارامش اون بود و راضی کردن خانوادم ولی یه جور بدی یه حس بدی پیدا کردم

اما چشماش یه چیزی میگفت بهم اونم اینکه فیلمشه! نظرش ١٤ تا نبود و احتمالا میخواد فقط تست کنه منو یا روز جمعه بعد از ١٤ تای من نظرشو میگه

نمیدونم ولی دوست دارم اینطوری باشه! حس میکنم یه جلب اعتماد پیش خانوادم میکنه اینطوری و رو سفیذ میشم

اما چون قابل پیشبینی نیست و من یک دنیا اضطراب دارم واسه این بحث اشغال، خونه اصرار کردم که من نظرم ١٤ تاس

و با مخالفت شدید بابا همراه شد... نصایح نسبتاً به حقی میکنه بابا اما من دلم نمیخواد بحثی بشه! جونی اذیت بشه یا هر کوفت دیگه ای...

خدایا این رسوم مسخره چیه...:'( خدا بخیر کنه اونروز هم من توی یکهفته ی حساسی هستم و احساساتم اماده ی فوران ... حرفی کشدار بشه هیچ بعید نیست اشکم دربیاد

مثل امشب که از استرس بیخوابم و اشکالود...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.