دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

این روزای رنگی منگی

دوشب پیش رفتیم تروما دیدیم، خیلی غم انگیز بود و بموقع!

اینکه تلنگر میزد به همه ی نعمتاییکه داریم و نمیفهمیمش! اینکه یه زندگی عادی برای خیلیییییا آرزوِ

بعد از تئاتر رفتیم دنبال مسی و تو راه کلی شوخی کردیم و خندیدیم

راجبه روز خواستگاری، بعد از خواستگاری و اینکه دوستاش فکر میکنن من عاشقش شده بودم و... خلاصه دلپذیر و جذاب بود اونشب و با بستنی ژلاتو هاوس تموم شد.

جونی خیلی شوخی میکنه راجبه خواستگاری و کاراش... خیلی استرس داره و شاکیه که چرا این پروسه باید طی بشه و چقدر سخته

گاهی ناراحت میشم از این بیحوصلگیش توی پروسه ازدواج ولی خب یادم می افته که این روزا جزو قشنگترین روزامونه و باید آروم باشم و کیف کنم ...

از همه اینا دلچسب تر خوشحالی مامان باباس که منتظر یه تحول بزرگن توی خانواده! میبینم با ذوق میرن دنبال کاراییکه قبلاً حوصله انجامشو نداشتن

بابا وقتی هی ماسک میذارم و درمارولر میزنم، میگه خیلی پوستت خوب شده خوشگل شدی، دیگه وقتی یکم دیر میام خونه اخماش توهم نمیره،خلاصه که اینهمه سال منتظر گذاشتنشون به نفع جونی تموم شد که انقدر خوشحالن و آماده واسه استقبال از داماد خانواده

شبا اکثرا تا نصفه شب تو فکر جلسه اول آشنایی و مراحل بعدشم

تو فکر اینکه شب یلدا عقد کنیم! آخ اگه بشه چقدر عالیه

و فکر اینکه اگه بشه نامزدیو بندازیم شب تولد جونی چقدر کیف میکنیم... دلم میخواست همون شب تولدش نامزدی باشه و وسط بزن برقص واسش جعبه کادوشو با شمع و کیک بیارم

جعبشو باز کنه و یه توله گربه نااااز ببینه و ذوق کنه... همین فکراس که من خوابم نمیبره از ذوقش...

خدایا یه دنیااااااا شکر...

مراقبمون باش لطفاً

خداروشکر که دیر شناختمت...

گاهی ناراحت میشم از اینکه چرا زودتر از اینا ندیدمت!

چرا زودتر باهم آشنا نشدیم و اینهمه سال بدون هم بودیم

چرا اون سال مهمونی چهارشنبه سوری پویان نیومدم که اونجا ببینمت!

چرا دورهمی که دعوتم کردن نیومدم و باب این آشناییو چندسال قبل نذاشتم؟

اینطوری چندسال بیشتر دوست داشتم، چندسال بیشتر باهم کِیف میکردیم

اما میگم،

حتماً صلاحمون این بوده!

حتماً اگر اون زمان میدیدمت به نظر همون آدم سرد و خنثی بودیکه اصلاً حسی بهش نداشتم!

همون آدمیکه تو ذهنم با عکس غذاهاش و سفر و خوش گذرونیای این شکلیش میشناختمش و عللقه ای به آشنایی بیشتر نداشتم باهاش

حتماً صلاح این بود تو یک برهه عجیب بهم گره بخوریم و ابعاد دیگه ای ازت کشف کنم

و جوری بشناسمت که ریز بشم تو حرفات و خصوصیات اخلاقیت و برام جذابترین آدم دنیا بشی!

پس خداروشکر که  تو زمان درست باهم برخورد کردیم و بی مقدمه عاشق شدیم و بهترین روزای همدیگرو ساختیم...

مینویسم تا همیشه یادم بمونه قشنگترین اتفاق زندگیمی و این روزا ذوقداز ترین دختر دنیام واسه ساختن قشنگیا...

کابوووووس... استوری

ساعت ٢:٣٠ نصفه شب ١٠ مهر

با چشمای خیس از خراب پریدمو گوشیمو پیدا کردم واتس اپ باز کردم و مسیج دادم به نفس

گوش درد داشت از دیشب ، امید داشتم ببدار باشه حرف بزنه اروم شم ولی خوابه، بمیرم الهی گوشش کیپ شده بود فکر کنم از کلافگی و استرس این روزا! همون بهتر خوابش برده عزیز دلم

الانکه از خواب پریدم با کابوس اون لعنتی بود

خواب دیدم نفس رفته ترکیه و اولین روزکه رسیده اون استوری گذاشته از قرارشون و باز اون طناب لعنتی وحشتو انداخته تو گلوی من

هدا میدونه تو خواب چه فشاری بهم اومد، صدتا مسیج نوشتم واسه نفس و پاک کردم

چقدر غم انگیزه که یه رفتار دوستانه میشه کابوس ضمیر ناخواگاه زندگی من و هیچی نمیشه راجبش به جونی گفت

چقدر حالم بده... شکر که خواب بود

خدایا شکرت خداجونم مادوتارو کنارهم برای هم حفظ کن، خانواده هامون و عزیزامون حفظ کن و بذار آروم باشیم کنارهم

خدایا این کابوس از ذهنم دور کن و آرومم کن :'(

خدارو شکر ازین خواب لعنتی بیدار شدم... شکر

انگار حقیقته که ترسامونو جذب میکنیم

از وقتی یبار تو انتخاب ادم مقابلم اشتباه کردم باخودم عهد کردم انقدر بخونم تحقیق کنم و کلاس برمکه بتونم بفهمم کجا راهم اشتباس

کجا باید خودمو کنترل کنم و چجوری درست انتخاب کنم که هم دنیای قشنگیکه ارزوشو دارمو داشته باشم و هم یه دنیای قشنگ واسه عشقم فراهم کنم

سالها خوندم و میخونم، وقتی یکی از موضوعات دکتر مهشید ابارشی  علایق عجیب تو رابطه بود ، بیدار موندم و تمام مسیجاییکه به دکتر ارسال شده بود خوندم

پر بود از کساییکه همسرشون ازشون درخواستهای خاص داشتن، اونشب خیلی ناراحت شدم عصبی شدم اصلا کل دنیای ارمانی که تو ذهنم بود واسه آینده زندگیه دونفر بهم ریخت

انقدر عصبی شدم که استوری گذاشتم که بابا چجوری میشه یه عده اینارو بخوان!...

از اون شب ترسیدم و با هرکس هربار حرف زدم این ترسمو گفتم

به مامانم حتی گفتم که همچین چیزایی خوندم، این جیزا رواج پیدا کرده از فرط دیدن فیلمای پ...رن

امروز ظهر با یه اشتباه تو ارسال گیف، جرقه این فکرو زدم

سومین بار بود کلامی راجبه همچین علاقه ای میشنیدم ، قبلیارو نشنیده گرفته بودمکه بگذره ولی اینو گیر کردم

پرسیدم... جواب داد، زدم به شوخی و کول بازی

میخواستم طاهرو حفظ کنم تا ذهنم یاری کنه که چی باید بگم

نکنه برخورد جدی کنم و حس کنه کنارم دنیای یک نواختی منتظرشه و اذیت شه!

نکنه قبول نکنم و همه چی خراب شه

بخودم گفتم رابطه ایکه این شکلی میخواد خراب بشه بذار بشه! توهم ادمی  حق داری انتخاب کنی حد و حدود بدی

باز نشستم جای نفس، گفتم شاید اصلا فقط حرفش باشه

مگه من نباید بهترین رفیقش باشم، پس اروم باش و ببین چی میخواد

مسیج دادم بهش پرسیدم

گیف دادم

یه لحظه تو عالم.... محرک بود برام ولی تصورش کردم

من اون و... اصلا نمیشد

مگه میشه چیزیکه عاشقشی قسمت کنی! بعدش چه بلایی سر من میاد؟

شبا چجوری میخوام چیزاییکه دیدم فراموش کنم و اروم بخوابم

خدایا چقدر برام سخت میگیری! چجوری این فکرو میندازی سر جونیه من که اینهمه قانونمند و هنجار داره! چجوری ادمیکه اهل این داستانا نیستو دچار چنین حسایی میکنی!

بخدا من گناه دارم بخدا در توانم نیست انقدر نگرانی و فشار و دلهره

بیا و ارومم کن :'( غم دنیا رو دلمه 

زندگی استرسی و سخت! دلار ١٥ تا اطلاع ثانوی

سرم داره منفجر میشه از درد

تکیه داده بودم به صندلی. و از پنجره شرکت پایین نگاه میکردم

یه ٢٠٦ رد شد یه خانم و اقای خندون  بودن و صدای خندشون تا بالا میومد، یه سری نون باگت دست خانومه بود و یه سری خرید رو پاش

نمیدونم چرا یهو از ته دلم حالشون خواستم...

آرامش و بگو بخند و ذوق درست کردن ناهار حاضری تو همون نون باگتا و حال خوب...

چرا انقدر سخت شد همه چی! چرا انقدر سخت گرفتیم؟

سه هفتس ش... رفته و ندیدمش

اون اونجا کلافه، من اینجا کلافه تر!

خسته ی خستم... امروز فکر کنم پنجمین روزیه که سر جمع با ٤ تا خرما و ٥ تیکه آناناس گذروندم و حتی حوصله دکتر رفتن هم ندارم!

دل و دماغ ندارم و خسته ی خستم! دلم استراحت زیاد میخواد آرامش زیاد میخواد، ش.... زیاد میخواد

کاش زودتر بخیر بگذره این روزای سختیکه همه ی ملتو گرفتار کرده :'(