دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

یلدای تاریخی من

دلم میخواست شب یلدا عقد کنید ولی خب همه چیز قاطی پاتی بود و نمیشد نامزدیو با اونشب فیکس کرد

از فکرم بیرون رفته بودکه جونی گفت مامان میگه یلدا بله برونتون بود بدک نبودا

این شد منشا انگیزه دوباره من واسه یلدا

یلدا برای منی که عاشق شب و بیدار بودنشم یه جور دیگه قشنگه

خصوصاً اونجاکه رستاک میگه

آرزوهات مبارک...

شب یلدات مبارک!


خلاصه پروسه بدو بدو و دیزاین که طی شد کلی ذوق داشتم واسه دیدن گل اونشب و حلقه ی سفارشی و سورپرایزیکه واسم تدارک دیده بود

با طولانی شدن آرایشگاه من هی عصبی و کلافه تر شدم و با نتیجه آرایش پلنگی دیگه کلا به فنا رفتم! ابروهای موکتی و سایه پلنگ طوری فاجعه بود!

تا رسیدم خونه دایی اینارو دیدم و سلام کردم دویدم ریموور لانکوم که مثل اسید ارایش پاک میکنه ریختم رو پنبه و کشیدم رو ابروها!

پاک شد ولی تمام لوایح کرم پودر و کوفت پودر و اینارم پاک کرد و خلاصه ترمیمش کلی طول کشید

دیدم طفلی مسی تازه از حموم اومده با موهای خیس

نگو با بابا بحثیده و لج کرده بی خبر رفته تنهایی کیکو بگیره

همه اومدن  کم کم و من استرس خوب پیش رفتن همه چیو داشتم

جونی و مامانش رسیدن و مهسا رفت کمک و وسایل و سبدارو اوردن بالا و چیدیم

حلقمو دیدم خیلی خوشگل بود و دقیقاً توی همون تیپا بودکه دوست داشتم

نشستیم و مامان جونی اشاره کرد بمن که برم بینشون بشینم و بعد از سوتیای بابا تو معرفی مهمونا و سکوت و اینا، جونی هی زیر لب گفت حلقه، حلقه ولی مامانش نشنید و جونی هی شاکی تر شد

بعد از حرفای فرمالیته طوریه ٢ دقیقه ای راجبه مهریه ، بابا میخواست اهنگ بذاره و اخرش مامان از اونور گفت نه صبر کن بچه ها عکساشون بندازن حلقه دست کنن بعد

رفتیم سمت میز و عکسای رودرواسی طوری انداختیم و بعدش مامان گفت اگه اجازه بدین ش... حلقرو دستش کنه و بابا اوکی داد و حلقرو دستم کردن و شی سید یس

فالامونو خوندیم و عکس انداختیم و من یکمی ریلکس شدم

کلاً از اونشب اخمو بودن یادمه و ارامشیکه جونی بهم میداد و عکسای موذب طوری و شی سید یس و کیک خوشگل و غش و ضعف واسه جونی و کادو یلدایی خوشگل و خلاصه همه ی اینا شد شب رویایی که هرکی اومده بود تا یکهفته تعریف میکرد از جونی و دیزاین و اینا

خدایا شکرت و این لحظات خوبو واسه همه بساز


پدر..

اونشب که خونه نفس اینا بودیم با مامانش صحبت میکردم، گفت که ش.. قبلاً تپلی بوده گفتم اصلاً باورم نمیشه!

گفت بخدا خیلییییی تپل بود! الانم اگه ورزش نکنه پیاده روی نره یه عالم تپل میشه چون پدرش تپل بوده و اگه رعایت نکنه استعداد داره

امروز رفتم تو فکر که یادم بیاد از پدر نفس جه خوابی دیدم ولی از ذهنم جزئیات پریده بود، رفتم توی چتامون سرچ کردم و پیداش کردم

خیلی واسم جالب بود! توی خواب یه آدم تپل بارموهای جو گندمی دیده بودم بعنوان پدر ش....

ادامه خواب خوندم ، همون خوابیکه توی دلهره دار ترین شبا دیده بودم از پدرش و یک دنیا واسم آرامش داشت! انگار از اون شب به بعد ته دلم میدونستم همیشه کنارم میمونه

فردا شاید بریم سر مزارشون، فقط امیدوارم بتونم خودمو حفظ کنم و خیلی ری اکشن نداشته باشم که باعث آزار نفس یا مامانش بشه

ولی حس عجیبیه... غیر غی غیر قابل وصف...

مادر شوهر چیست! اولین حضور غیر رسمی

امشب برای اولین بار وارد خونشون شدم با م.ه

لوازم بردیمکه چیدمان لباس و وسایل بله برون فیکس کنیم

چند شب پیش به جونی گفتم هربار مامانتو دیدم انقدر موذب بودم که حس و حالم شبیه دوران راهنمایی بودکه کار بدی میکردم و دفتر مدیر مدرسه میرفتم! همونقدر استرس و نگرانی و ناراحتی! اما امشب فقط خداروشکر کردم از همه چی! از بابت عشق، دوست داشتن، و اضافه شدن آدمی به لیست دوست داشتنی هام بنام مادر شوهر...

تقریباً آرزوم بود که بتونم مادرشوهرمو دوست داشته باشم و رابطم باهاش مادر دختری باشه و فکر کنم تحقق پیدا میکنه...

شب قشنگی بود با عکسهای قشنگیکه نفس انداخت از لوازم و ذوق و...

خداجونم دمت گرم

این حال خوبُ واسه همه دوستامم میخوام

عطر دارچین و انارهای خشک

روزای رویایی...

هیچ وصف دیگه ای ازش ندارم

بله برون ٩/٩/٩٧

امشب نفس و مامان م... اومدن خونمون

قرار بود صحبتای نهایی بکنیم و قبل بله برون رسمی فیکسش کنیم

پیرهن سبز پوشیدم دوتا کلردیازپوکساید خوردم و منتظر ساعت ٧ شدمکه برسن

رسیدن و رفتم استقبالشون جلوی در

اومدن تو اول با مامان روبوسی کردم و بعد نفس اومد تو گلدون داد دستم

یه گلدون خوشگل با گلهای ریز صورتی دلبر

اومدن داخل و نشستن

خودم پاشدم چای ریختم و شما توی سینی روشن کردم و چای اوردم و نشستم

ضربان قلبم بالا بود و بحثای حاشیه ای داغ شده بود

یک لحظه سکوت شد و مامان نفس از بابا خواست سر حرفو باز کنن و ... از من پرسیدن س.. جون شما ش... شناختی کامل؟ گفتم تاحد زیادی بله

بابا تعارف و تعریف و تمجید و تشکر و اخر گفت ١١٤ به نیت ١١٤ سوره قرآن فقط به صرف همسویی زندگیشون با قران

مامان جونی گفتن من صحبتی ندارم، خود ش...

نفس گفت من مشکلی ندارم و صحبتی نیست

مامان جونی گفت پس مبارکه و بابا گفت یه صلواه بفرستیم و مامان جونی گفت پس من عروسمو ببوسم

و اومدن منو بغل کردن تبریک گفتن و بغض کردم و بعدم جونیو بغل کردن و گریه کردن

با تمام وجود حسشو میفهمیدم و اون جای خالی بزرگیکه تو دلش داشت و ارزو میکرد کاش بابای جونی کنارشون بود

خدایا یه وقتایی چه کساییو ازمون میگیری... حکتت چیه نمیدونم اما شکر

بعد از اینا مامان جونی گفت یوقت ازمن ناراحت بودی بخودم بگو نه ش... مثل دخترم میای خونم و دوست دارم باخودم حرف برنی 

منم گفتم چشم

بعدش شروع کردن از جونی گفتن و روزای سخت فوت پدرش

پدریکه عاشق ش... بوده و جدایی از همه بچه ها دوسش داشته

میگفته همه بچه هامو دوست دارم اما عاشق ش....

تک تک این کلمات باز چشمای منت قلقلک میدادکه اشک بریزه

پاشدم رفتم اشپزخونه یکم اب خوردم و برگشتم تو جمع

تو دلم میدونستم جونی چقدر ناراحته و نبود بابا رو حس میکنه

دلم میخواد بشم اون عروسیکه مثل دخترشه و باهاش کیف کنه

همه  نبودنا و اذیت کردنای اونارو من جبران کنم و مطمئنش کنم تمام تلاشمو میکنم پسرش ارامش داشته باشه و خوشبخت باشه

خیلی خوشحالم و از ته ته دلم بغل دارم و اشکام میاد

غصم از غم دل نفسمه که نبود بابارو حس میکنه و نبود برادرش و فامیلای دلسوز اذیتش میکنه

خداجونم کمکمون کن روزامون قشنگ و قشنگتر بسه

امشب بهش گفتم در طول زندگی باید به ٥ تا زوج کمک کنیم واسه ازدواجشون

گفت چشم میکنیم، هم ازدواج هم هرچیز دیگه ای

خدا کارای جونیمو راس و ریس کن ایشالا بتونیم به این لذتامونم برسیم و چند نفر دیگرو شاد کنیم

خدایا هزاااار بار شکر ، بقیه راهم کنارمون باش و مراقب