دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

خدایا شکر...

امشب باهم قدم زدیم و یه عالمه انرژی گرفتم

هرچند انقدر ذهنش درگیر کار و دغدغه هاش بودکه هیچ حواسش نبود! همش نگرانی تو چشماش بود و این اذیتم میکرد

چقدر دلم میخواست صورتشو بین دوتا دستام بگیرم و بیارم نزدیک صورتم و بهش بگم جااانِ من! عمر من!تو بدون تمام ایناییکه نگرانشی واسه من قد دنیا می ارزی! آروم باش!

فدای تک تک نفسات بشمکه با اونهمه خستگی میای بازمکه کنارم باشی

میای که حرف بزنی درحالیکه روحت و ذهنت درگیر و نگرانه!

گفتم یه جا بشینیم میخواستم سر حرف باز کنم ولی نشد

کلافه بود و گفت چرااا دلار گرون شد اخه! همه چی رو هواس! من شانس ندارم

گفتم نگووو دیگه! خیلیم خوش شانسی!

دستمو فشار داد گفت اره! یکی از بزرگترین شانسام کنارمه الان...

این وقتاسکه دلم میخواد بغلش کنم نیم ساعت بدون هیچ حرفی فقط تو بغلم فشارش بدم تا حتی تپش قلبمو حس کنه...

خداجونم مرسی که زندگیمو بهم دادی... مرسیکه این روزارو ساختی و یه دنیا ممنونکه هرور حواست بهمون هست و خودت مسائلمون رفع میکنی

دلم میخواد چندسال بعد واسه هر لحظه ی ارامش دونفرمون با نفس، شکر کنیم... خدااااااجونم! شکرت که مراقبشی و مراقب رابطمونی 

اصلا دلم میخواد بگم خدایااااا شکرت که ش...ن همسرمه ! شکرت که کاراشو روتین میکنی و هواشو داری...

شکرت که بهترین روزارو کنارهم و خانواده هامون تو خونه ایکه پر از عشقه و تو مراقبشی میساری برامون!

خدایا شکرت که کنارهم عصرا فیلم میبینیم، شبا میخوابیم! روزا کار میکنیم! تعطیلات سفر میریم و عشق میکنیم کنار توکه مواظبمونی...

(دقیقا این لحظرو خواب دیده بودم... :) )

شکر...




١٢:١١

١٦مهر٩٦

پاییزه عشق

امروز اولین برف توچال اومد...

اون هتل لعنتی رویایی من مه شده و داره برف میاد... دلم ضعف میره از دیدن برف ریز ریزش!

تصور بودن در کنارش تو این لوکیشن رویایی ترین حس دنیاس!

هنل چوبی و سنگی! وسط مه و برف!

دستای گرم تو و یه دنیا عشق و حرارت!

نمیدونم کی میتونیم اونجا باشیم نمیدونم به ارزوی رویاییم تو اونجا و سرماش میرسم !

دلم میخواد تو برف باشه! تو سرما باشه! کیلومترها دور از شهر! و تو مرتفعترین جای تهران... تو بغل تو

بزرگترین اتفاق  تا ٢٨ سالگیم ... عجیبترین و قشتنگترین اتفاقیکه وصل میکنه تورو بمن! یا منو بتو! یا هردوی مارو بهم! نمیتونم تصورش کنم ولی ایمان دارن عالیه و بهترینمون میشه! نه! یکی از بهترینامون میشه..

چقدر حالم خوبه... چقدر حسش خوبه! چقدر میخوامش خدا :)

شکر ... مراقبمون باش خداجونم! مراقب این حس قشنگ باش 

پیاده روی های شبانه

از دیروز پیاده رویای دو یا سه نفرمون شروع شده

هوای عالی حسای خوب و هرچیزیکه لازمه واسش یه عالمه خداروشکر کنم وحود داره

وقتی دستش تو دستمه و پیاده روی میکنیم هیچ انرژی ازدست نمیدن، همه چیز قشنگه! همه چیز عجیب خوبه و زندگی یه جور دیگس

تو پیاده رویای امشب باز ناراحت شدم از یاداوریه سفر زمستونش و گفتم تو میری سفر من میمیرم تا برگردی

یهو گفت ایشالا اخریشه

دلم لرزید گفتم عهههههههه خدااااانکنه !

گفت نه ازون نظر! از یه نظر خوب

یهو دلم قنج رفت چون میدونستم احتمالا چیه

خودمو زدم به اون راه و گفتم کدوم نظر؟!

گفت همونکه تو فکرته! گفتم اها اگه اونه باشه

گفت حالا بگو ببینم چی تو فکرت بوده؟ گفتم عشقم ١٢ شب نشده که اعتراف میگیریا

خندیدیم و من تو ذهنم تمام مدت این اتفاق رویاییو مرور میکردم

خداجونم بعد از کلی ساااال بهم طعم شیرین یه عشق بی نظیر چشوندی! شکر

هزاربار شکر

خودت مراقب عشقمون و جفتمون و خانواده هامون باش

امروز بعد از چند روز شلوغ فرصت کردم نصفه شبی ثبت وقایع کنم!

اونب رفتیم تئاتر! تقریبا اولین تجربه حضور تو مکان هنری و مورد علاقش بودکه دوتایی بودیم البته سه تایی با خواهرجان! بحث کاری بالا گرفت و کلی صحبت شد! منم کلی فکر و محاسبه و .. که چه کنیم زودتر ذهن این یگانه نفس ما اروم شه!

اونشب با شام سه نفره تو هانی گذشت، موقع برگشت بحث پراید قهوه ای کذایی شد و غرغرای طبق معمول عشق جان! و خط و نشونای من واسه اینکه از همینیکه داری لذت ببر! ما تو پرایدم میتونیم حسایی داشته باشیمکه کسیکه اوتلندر داره ندارتشون! ایشالا کاری شروع میکنیم که اوتلندرتو زودی بخریم و ارین دلداریای بی فایده

فرداش یادم افتاد باید ماشینشو تحویل میگرفت! همون مثلا پرایدشو

وقتی یاداوری کردم بهم گفت میرم حالا! عجله ندارمکه

میخوام چیکار! ته دلم عصبانی شدمکه حرف من چقدر الکیه که اصن گوش نمیده و بازم از پراید خریدن شاکیه

عصر مسیج دادکه من ماشینو گرفتم راستی

گفتم اوووو مبارکه! عکسش کووو

گفت پرایدم عکس داره مگه! بیخیال

گفتم اره که داره! گفت عکسشو دارم میفرستم حالا

مشغولکار بودمکه عکس اومد! باز کردم دیدم واااااو خدای من

باورم نمیشه! اوتلندر!!!!!

میتونم بگم عالیترین حس این روزام بود! خدامیدونه چقدر خوشحال شدمکه چیزیکه دوست داشتو خریده بود

از شدت ذوق داشت اشکم در میومد ! سریع عینکمو دراوردم اشک چشامو  خشک کردم و گوشیو برداشتم قربون صدقش رفتم و تبریک گفتم خرید ماشینشو و این سورپرایز عاااااالیو

واقعا انقدر دلم میخواست به خواسته ی دلش برسه که اگه موجودی حساب بانکیم یاری میکرد حتماً با همون میرفتم استقبالش بعد سفر!

واقعا لذتبخش بود واقعا میتونم بگم روزیکه ماشین خودمو اوردن خونه انقدر خوشحال نشدم! حس عالی بود

کیف کردمکه حالا دارتش! لیاقتشو داره این مرد مهربون و خود ساخته

خدایا شکرت! سلامت حفظش کن و مراقبش باش حسابی شاد باشه و کیف کنه از داشتن همه چیش

امروز وقت دکتر داشتیم و دوتایی به مقصد دکتر حرکت کردیم

وقتی  عصبی بودنمو دید عین یه فرشته محبت منو اروم کرد و شروع به رانندگی کردم. رسیدیم مطب و دوتایی ویزیت شدیم

حس کارای مشترک انقدر خواستنیه که یه عالمه حس خوب دارم

آخرین شکمویی سیب زمینی و ساندویچ نیلوفرم انجام شد و برگشتیم خونه. دوتا مچ بند سفارش دادم تا از فردا پیاده رویو شروع کنیم 

خدایا شکرت واسه همه چیز، مواظب همه چیمون باش

آرامش من برگشت ... خداروشکر که این مدت سخت تموم شد...

خدایا شکرت... شکرت که این مدت تموم شد بالاخره و نفس من برگشت پیشم...

شبیکه میدونستم رسیده تهران و چند کیلومتر باهام فاصله داره انقدر آروم بودم، انقدر خوب بودمکه هر دقیقه فقط میخواستم بگم خداجونم مرسی...

عشقم اومد و صبح ساعت 9/30 باهم قرار داشتیم؛ وقتی از دور داشت میومد سمت ماشین دلم قنچ میرفت واسش و زدم رو قلبم از دور بهش گفتم الهی قربونت برم من

اومد نشست پیشم و مثل همیشه یه مهر قرمز زدم رو لپش... آها یادم رفت بگم شب قبلش کیک کنسل شد و صبح فقط رفتم گل تحویل گرفتم و دادم به آژانس و خودمم رفتم دنبالش که بریم باکس... وقتی رسیدیم بیشتر عصبانی شدم چون میزیکه اولینبار روش نشسته بودیم رزرو کرده بودم ولی رستوران یه میز دیگه گل گذاشته بود و اونجا دوتا آدم دیگه نشسته بودن بگذریم... اصلا اونچه که تصورم بود پیش نرفت هیچی

اونروز باهم رفتیم صبحانه خوردیم کارامون انجام دادیم   و رفتیم دوتایی ....عالیترین حس دنیا بود... آرامش دوباره و آغوش مهربونش و 4 تا یه خواب آروم و لذتبخش و بهترین حس دنیااااااااااااااااااا

فرداشم باهم قرار داشتیم، رفتیم کلی خرید کردیم و سوغاتیارو گرفتیم و یه نوشیدنی دوتایی خوردیم، ولی خیلی عصبی بودم!

نمیدونم بخاطر چی بود! شاید بخاطر نگرفتن اون حجم توجهیکه شدیدا نیاز داشتم بهش! یا گرسنگیه ظهرم ! نمیدونم! شایدم استرس کار و آینده و یادآوری شرایط مشابهی که قبلا تجربه کرده بودم عصبیم کرده بود.

دلم میخواست همه چیز با سرعت انجام شه و عشقم هرچه زودتر کنارم باشه واسه همیشه! دلم میخواست زودتر کارا روتین شه؛ آرامش داشتنش واسه یه عمر داشته باشم!

میدونی ! وقتی یکیو از ته دل دوست داری دلت میخواد یه عمر داشته باشیش! ناراحتیش ناراحتیته! نگرانیاش نگرانیته!

دلت میخواد تمام دنیا بدونن عشقشی!  تمام دنیا حواسشون باشه حق ندارن به حریم عشقت تجاوز کنن!

کابوس آدمای عوضی اطراف و دخترای بی شرافتی که وقتی میدونن تعهدی وجود داره تمام انگیزه و توانشون شارژ میشه واسه بدست آوردن طرف! و ترس واکنش ها و زوایای پنهان شخصیت عشقم همه و همه باعث میشه ته دلت یه ترس عجیب داشته باشم!

میدونم میتونم کنترلش کنم ولی کنترلش مستلزم اینه که عشقمو از درجه عالیترین توجها و خواستا بیارم پایین و نمیخوام این باشه!

میدونم اگه کمتر اهمیت بدم و عادیتر باشم قویتر میشم در مقابلش ولی من جنگ قدرت ندارم باهاش! اون عشقمه و من تمام زندگیمو باید بذارم واسه آرامش اون تا اونم به فکر آرامش من باشه! اینطوری رابطه قشنگمون حفظ میشه و میتونم امیدوار باشم سالهای سال کنارهم آرومیم و عاشق و خوشحال !

ایشالا...

خداجونی خودت مراقب ما دوتا و عشق قشنگمون و خانواده هامون باش

تو میدونی چی تو دلمه و چقدر میخوامش! خودت کمک کن هرچه زودتر این ارامش دائمی بیاد تو دلمون