دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

روزهاییکه ندوست..

این روزها انقدر بی دل و دماغ و نا ارومیم که دلم نمیخواد بنویسمش

نه فقط بخاطر اتفاقاتیکه افتاده! بخاطر شرایطیکه توشیم

مامانِ نفسیم بیمارستانه و نفسی تو نگاهاش پر از استرسه و تو سرش پر فکر...

خیلی اذیتم میکنه وقتی میبینم یه نفر مثه مرد وایساده و تنهایی داره بار همرو بدوش میکشه! هم ناراحتم و هم پر از غرور ازداشتن همچین عشقیکه یه تنه جلو این اتفاقا وایساده

دلم پر از درد میشه وقتی شب تا صبح بیمارستان میمونه و نمیتونم کنارش باشم! جاییکه باید کنارش باشم کمکش باشم پشتش باشم، نیستم :(

دلم میخواست میتونستم همراهیش کنم کنارش باشم وارومش کنم

جقدر حیف که شرایطش نیست و فقط باید دورادور تمام فکرم پیشش باشه و غصه یخورم

دردت بجونم میدونم این روزا تمام فکر و ذهنت نگران اتفاقاییه که تصورش میکنی! چیزاییکه تو ذهن طوفانی و نارارومت ارامش چشمای مهربونتو بهم میریزه و الهی هیچوقت پیش نیاد

یه عالمه دعا میکنم و نذر میکنم مامان زودی خوب شن و هیچ مشکل جدی نباشه الهی!

دعا میکنم این روزا زودی بگذره و مامان نفسیم برگرده خونه و لباشو دوباره خندون ببینم

تو دلم پر بغضه که نمیتونم کاری کنم واسش و زندگیه من تنها داره همه کارارو میکنه! مطمئنم کنارش بودم شب میموندم بیمارستان پیشش و خودم مواظبشون میبودم که خیالت راحت باشه...

خدایا کمک کن خودت روزای سخت و ناراحت کننده حالا حالاها طرفمون نیاد! خداجونی مراقب عشقم و مامان گلش باش و به همه سلامتی بده و به خانواده های ماهم همینطور...

امیدوارم پست بعدیم بارخبر خوب برگشتن مامان و ارامش دوباره ی چشای مهربون نفسی باشه

آمین...

خدایا شکر...

امشب باهم قدم زدیم و یه عالمه انرژی گرفتم

هرچند انقدر ذهنش درگیر کار و دغدغه هاش بودکه هیچ حواسش نبود! همش نگرانی تو چشماش بود و این اذیتم میکرد

چقدر دلم میخواست صورتشو بین دوتا دستام بگیرم و بیارم نزدیک صورتم و بهش بگم جااانِ من! عمر من!تو بدون تمام ایناییکه نگرانشی واسه من قد دنیا می ارزی! آروم باش!

فدای تک تک نفسات بشمکه با اونهمه خستگی میای بازمکه کنارم باشی

میای که حرف بزنی درحالیکه روحت و ذهنت درگیر و نگرانه!

گفتم یه جا بشینیم میخواستم سر حرف باز کنم ولی نشد

کلافه بود و گفت چرااا دلار گرون شد اخه! همه چی رو هواس! من شانس ندارم

گفتم نگووو دیگه! خیلیم خوش شانسی!

دستمو فشار داد گفت اره! یکی از بزرگترین شانسام کنارمه الان...

این وقتاسکه دلم میخواد بغلش کنم نیم ساعت بدون هیچ حرفی فقط تو بغلم فشارش بدم تا حتی تپش قلبمو حس کنه...

خداجونم مرسی که زندگیمو بهم دادی... مرسیکه این روزارو ساختی و یه دنیا ممنونکه هرور حواست بهمون هست و خودت مسائلمون رفع میکنی

دلم میخواد چندسال بعد واسه هر لحظه ی ارامش دونفرمون با نفس، شکر کنیم... خدااااااجونم! شکرت که مراقبشی و مراقب رابطمونی 

اصلا دلم میخواد بگم خدایااااا شکرت که ش...ن همسرمه ! شکرت که کاراشو روتین میکنی و هواشو داری...

شکرت که بهترین روزارو کنارهم و خانواده هامون تو خونه ایکه پر از عشقه و تو مراقبشی میساری برامون!

خدایا شکرت که کنارهم عصرا فیلم میبینیم، شبا میخوابیم! روزا کار میکنیم! تعطیلات سفر میریم و عشق میکنیم کنار توکه مواظبمونی...

(دقیقا این لحظرو خواب دیده بودم... :) )

شکر...




١٢:١١

١٦مهر٩٦

پاییزه عشق

امروز اولین برف توچال اومد...

اون هتل لعنتی رویایی من مه شده و داره برف میاد... دلم ضعف میره از دیدن برف ریز ریزش!

تصور بودن در کنارش تو این لوکیشن رویایی ترین حس دنیاس!

هنل چوبی و سنگی! وسط مه و برف!

دستای گرم تو و یه دنیا عشق و حرارت!

نمیدونم کی میتونیم اونجا باشیم نمیدونم به ارزوی رویاییم تو اونجا و سرماش میرسم !

دلم میخواد تو برف باشه! تو سرما باشه! کیلومترها دور از شهر! و تو مرتفعترین جای تهران... تو بغل تو

بزرگترین اتفاق  تا ٢٨ سالگیم ... عجیبترین و قشتنگترین اتفاقیکه وصل میکنه تورو بمن! یا منو بتو! یا هردوی مارو بهم! نمیتونم تصورش کنم ولی ایمان دارن عالیه و بهترینمون میشه! نه! یکی از بهترینامون میشه..

چقدر حالم خوبه... چقدر حسش خوبه! چقدر میخوامش خدا :)

شکر ... مراقبمون باش خداجونم! مراقب این حس قشنگ باش 

پیاده روی های شبانه

از دیروز پیاده رویای دو یا سه نفرمون شروع شده

هوای عالی حسای خوب و هرچیزیکه لازمه واسش یه عالمه خداروشکر کنم وحود داره

وقتی دستش تو دستمه و پیاده روی میکنیم هیچ انرژی ازدست نمیدن، همه چیز قشنگه! همه چیز عجیب خوبه و زندگی یه جور دیگس

تو پیاده رویای امشب باز ناراحت شدم از یاداوریه سفر زمستونش و گفتم تو میری سفر من میمیرم تا برگردی

یهو گفت ایشالا اخریشه

دلم لرزید گفتم عهههههههه خدااااانکنه !

گفت نه ازون نظر! از یه نظر خوب

یهو دلم قنج رفت چون میدونستم احتمالا چیه

خودمو زدم به اون راه و گفتم کدوم نظر؟!

گفت همونکه تو فکرته! گفتم اها اگه اونه باشه

گفت حالا بگو ببینم چی تو فکرت بوده؟ گفتم عشقم ١٢ شب نشده که اعتراف میگیریا

خندیدیم و من تو ذهنم تمام مدت این اتفاق رویاییو مرور میکردم

خداجونم بعد از کلی ساااال بهم طعم شیرین یه عشق بی نظیر چشوندی! شکر

هزاربار شکر

خودت مراقب عشقمون و جفتمون و خانواده هامون باش

امروز بعد از چند روز شلوغ فرصت کردم نصفه شبی ثبت وقایع کنم!

اونب رفتیم تئاتر! تقریبا اولین تجربه حضور تو مکان هنری و مورد علاقش بودکه دوتایی بودیم البته سه تایی با خواهرجان! بحث کاری بالا گرفت و کلی صحبت شد! منم کلی فکر و محاسبه و .. که چه کنیم زودتر ذهن این یگانه نفس ما اروم شه!

اونشب با شام سه نفره تو هانی گذشت، موقع برگشت بحث پراید قهوه ای کذایی شد و غرغرای طبق معمول عشق جان! و خط و نشونای من واسه اینکه از همینیکه داری لذت ببر! ما تو پرایدم میتونیم حسایی داشته باشیمکه کسیکه اوتلندر داره ندارتشون! ایشالا کاری شروع میکنیم که اوتلندرتو زودی بخریم و ارین دلداریای بی فایده

فرداش یادم افتاد باید ماشینشو تحویل میگرفت! همون مثلا پرایدشو

وقتی یاداوری کردم بهم گفت میرم حالا! عجله ندارمکه

میخوام چیکار! ته دلم عصبانی شدمکه حرف من چقدر الکیه که اصن گوش نمیده و بازم از پراید خریدن شاکیه

عصر مسیج دادکه من ماشینو گرفتم راستی

گفتم اوووو مبارکه! عکسش کووو

گفت پرایدم عکس داره مگه! بیخیال

گفتم اره که داره! گفت عکسشو دارم میفرستم حالا

مشغولکار بودمکه عکس اومد! باز کردم دیدم واااااو خدای من

باورم نمیشه! اوتلندر!!!!!

میتونم بگم عالیترین حس این روزام بود! خدامیدونه چقدر خوشحال شدمکه چیزیکه دوست داشتو خریده بود

از شدت ذوق داشت اشکم در میومد ! سریع عینکمو دراوردم اشک چشامو  خشک کردم و گوشیو برداشتم قربون صدقش رفتم و تبریک گفتم خرید ماشینشو و این سورپرایز عاااااالیو

واقعا انقدر دلم میخواست به خواسته ی دلش برسه که اگه موجودی حساب بانکیم یاری میکرد حتماً با همون میرفتم استقبالش بعد سفر!

واقعا لذتبخش بود واقعا میتونم بگم روزیکه ماشین خودمو اوردن خونه انقدر خوشحال نشدم! حس عالی بود

کیف کردمکه حالا دارتش! لیاقتشو داره این مرد مهربون و خود ساخته

خدایا شکرت! سلامت حفظش کن و مراقبش باش حسابی شاد باشه و کیف کنه از داشتن همه چیش

امروز وقت دکتر داشتیم و دوتایی به مقصد دکتر حرکت کردیم

وقتی  عصبی بودنمو دید عین یه فرشته محبت منو اروم کرد و شروع به رانندگی کردم. رسیدیم مطب و دوتایی ویزیت شدیم

حس کارای مشترک انقدر خواستنیه که یه عالمه حس خوب دارم

آخرین شکمویی سیب زمینی و ساندویچ نیلوفرم انجام شد و برگشتیم خونه. دوتا مچ بند سفارش دادم تا از فردا پیاده رویو شروع کنیم 

خدایا شکرت واسه همه چیز، مواظب همه چیمون باش