دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

کابوس بیماری...

از سفر برگشتیم لذت دیدن خانواده و اطرافیان و دیدن خوشحالیشون از سوغاتیا زیاد بود و واسه هر لحظش خداروشکر میکردم مامان جونی رفت پیش دکتر استخوان و رماتیسمش آزمایشا کمخونی مشکوکی داشت ارجاع شد به متخصص خون خیلی رک و بیشعورانه بهش گفته خودتو واسه بهشت آماده کن خبر نداشتم و حتی جرات پرسیدن و شنیدنشم نداشتم فقط نذر امام رضا کردم تو شب تولدش که سه تایی بریم مشهد و ایشالا هیچی نباشه همش تو ذهنم از خدا خواهش میکردمکه توروخدااااا بذار جونیم آزامش داشته باشه لذت ببره درکنار هممون و مامانش خدایا خودت کمک کن بخیر بگذره جونی اومد خونمون آروم پرسیدم دکتر واقعاً چی گفته! گفت سرطان یه لحظه کل خونه دور سرم چرخید خدایا خودت بخیر کن
نظرات 1 + ارسال نظر
مگی دوشنبه 24 تیر 1398 ساعت 02:37

ان شالله که اشتباهه و اگرم درسته به حق این شب عزیز خیلی خیلی زود خوب میشن

یک دنیااااا ممنون از آرزوی قشنگت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.