گفتم امسال خیلى شلوغیم!
ولنتاینو بیخیال...
اصلاً حس فکر کردن به هدیه اشُ ندارم!
اصلاً فکرم کار نمیکنه ایدَمو چجورى خوشگل و جذاب اجراش کنم
نه تایید کرد نه تکذیب،
منم سرخوش از غیرمنتظره بودن هدیه، سفارشمو دادم و منتظر بودم برسه که نشونش بدم ذوق کنه
و #دیجیکالا با نهایت بیشعوری
٤ بهمن ازمایشگاه و ازمایش خون/ عصر جونی اومد خونمون
٥ بهمن اولین مهمونی دونفره خونه پریسا اینا و حرفای تو ماشین جونی از خوبیه زندگی متاهلی و حضور یار و ماشین پیزوریش
٦ بهمن و فیلم ترسناک و جن و اینا
٧ بهمن بوتاکس و تا نصفه شب سون دیدن و اینا
٨ بهمن کلاسای ازدواج و سوسک و تشریفات و شب و شام اش دوغ
٩ بهمن اتلیه و همراهی جونی تو درمانگاه و مامان و...
بهش مسیج دادم گفتم نریم عمارت تکراری شه واسه عکسای عروسیمون
بعد جمله ی خودمو دوباره خوندم
عروسیمون!
چقدر شیرینِ! عین یه خواب شیرینِ ....
آدم از دنیا چی میخواد جز همین همراهی و بودن و حسای خوب!
انقدر کنارهم بودنمون از روزای اول برام بزرگ و رویایی بود که هنوز به جدی شدنش فکر میکنم تو مقیاس باورم نمیگنجه!
خدایا جدی جدی تو منو به یکی از آرزوهای بزرگم رسوندی و تا آخر عمر ممنونتم...
هنوز تو ناباوری این روزام و به شدت بهت زده و گیج
حرفاش، مسئولیت پذیریاش، همراهیاش منو مطمئن میکنه که خدا عاشقم بوده که نفس سر راهم گذاشت! اونم با اون شرایط...
خدایا شکرت واسه همه روزای قشنگمون و کمکمون کن از سختیای زندگی باکمک هم راحت بگذریم... مراقب خانواده هامون باش لطفاً