دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها
دوست داشتنی های هر روز یک لئو

دوست داشتنی های هر روز یک لئو

روزمرگیها و دوست داشتنی ها

انگار حقیقته که ترسامونو جذب میکنیم

از وقتی یبار تو انتخاب ادم مقابلم اشتباه کردم باخودم عهد کردم انقدر بخونم تحقیق کنم و کلاس برمکه بتونم بفهمم کجا راهم اشتباس

کجا باید خودمو کنترل کنم و چجوری درست انتخاب کنم که هم دنیای قشنگیکه ارزوشو دارمو داشته باشم و هم یه دنیای قشنگ واسه عشقم فراهم کنم

سالها خوندم و میخونم، وقتی یکی از موضوعات دکتر مهشید ابارشی  علایق عجیب تو رابطه بود ، بیدار موندم و تمام مسیجاییکه به دکتر ارسال شده بود خوندم

پر بود از کساییکه همسرشون ازشون درخواستهای خاص داشتن، اونشب خیلی ناراحت شدم عصبی شدم اصلا کل دنیای ارمانی که تو ذهنم بود واسه آینده زندگیه دونفر بهم ریخت

انقدر عصبی شدم که استوری گذاشتم که بابا چجوری میشه یه عده اینارو بخوان!...

از اون شب ترسیدم و با هرکس هربار حرف زدم این ترسمو گفتم

به مامانم حتی گفتم که همچین چیزایی خوندم، این جیزا رواج پیدا کرده از فرط دیدن فیلمای پ...رن

امروز ظهر با یه اشتباه تو ارسال گیف، جرقه این فکرو زدم

سومین بار بود کلامی راجبه همچین علاقه ای میشنیدم ، قبلیارو نشنیده گرفته بودمکه بگذره ولی اینو گیر کردم

پرسیدم... جواب داد، زدم به شوخی و کول بازی

میخواستم طاهرو حفظ کنم تا ذهنم یاری کنه که چی باید بگم

نکنه برخورد جدی کنم و حس کنه کنارم دنیای یک نواختی منتظرشه و اذیت شه!

نکنه قبول نکنم و همه چی خراب شه

بخودم گفتم رابطه ایکه این شکلی میخواد خراب بشه بذار بشه! توهم ادمی  حق داری انتخاب کنی حد و حدود بدی

باز نشستم جای نفس، گفتم شاید اصلا فقط حرفش باشه

مگه من نباید بهترین رفیقش باشم، پس اروم باش و ببین چی میخواد

مسیج دادم بهش پرسیدم

گیف دادم

یه لحظه تو عالم.... محرک بود برام ولی تصورش کردم

من اون و... اصلا نمیشد

مگه میشه چیزیکه عاشقشی قسمت کنی! بعدش چه بلایی سر من میاد؟

شبا چجوری میخوام چیزاییکه دیدم فراموش کنم و اروم بخوابم

خدایا چقدر برام سخت میگیری! چجوری این فکرو میندازی سر جونیه من که اینهمه قانونمند و هنجار داره! چجوری ادمیکه اهل این داستانا نیستو دچار چنین حسایی میکنی!

بخدا من گناه دارم بخدا در توانم نیست انقدر نگرانی و فشار و دلهره

بیا و ارومم کن :'( غم دنیا رو دلمه 

زندگی استرسی و سخت! دلار ١٥ تا اطلاع ثانوی

سرم داره منفجر میشه از درد

تکیه داده بودم به صندلی. و از پنجره شرکت پایین نگاه میکردم

یه ٢٠٦ رد شد یه خانم و اقای خندون  بودن و صدای خندشون تا بالا میومد، یه سری نون باگت دست خانومه بود و یه سری خرید رو پاش

نمیدونم چرا یهو از ته دلم حالشون خواستم...

آرامش و بگو بخند و ذوق درست کردن ناهار حاضری تو همون نون باگتا و حال خوب...

چرا انقدر سخت شد همه چی! چرا انقدر سخت گرفتیم؟

سه هفتس ش... رفته و ندیدمش

اون اونجا کلافه، من اینجا کلافه تر!

خسته ی خستم... امروز فکر کنم پنجمین روزیه که سر جمع با ٤ تا خرما و ٥ تیکه آناناس گذروندم و حتی حوصله دکتر رفتن هم ندارم!

دل و دماغ ندارم و خسته ی خستم! دلم استراحت زیاد میخواد آرامش زیاد میخواد، ش.... زیاد میخواد

کاش زودتر بخیر بگذره این روزای سختیکه همه ی ملتو گرفتار کرده :'(


شوخی شوخی ها و جدی جدی ناراحت شدنای من

امروز چهارمین روزیه که لب به غذا نزدم

بعد ازون شب و فهمیدن یه قرار شهر گردیه دیگه، تمام روزای سالها قبلم مرور شد! 

بعید میدونم ش... بدونه چم شده! فکر میکنه از سرماخوردگیه حتماً

همه همینطور فکر میکنن، خصوصاً وقتی ازم مطمئن شدنکه با نفس قهر نیستیم و مشکلی نیست! بازم خودم میدونم و خودم

دیروز مامان نفسو دیدم برای اولین بار

استرسم وحشتناک بود و بعد از سلام علیک عادی و تعارف اینکه برم خونه، گواهیشو گرفتم و گفتم ش... نیست کاری پیش اومد بمن بگیدا من هستم

و خداحافظی کردیم! قبل رفتم تو فکرم میچرخیدکه شاید مامانش کنجکاو آشنایی باشه و اصرار کنه باهم حرف بزنیم، فکر میکردم باهم حرف بزنیم خیلی دلم آرومتر میشه ولی خب نه! این ملاقات توی کمتر از دو دقیقه تموم شد

صبح با سردرد وحشتناک پاشدم و حاضر شدم بیام شرکت، مدارک برداشتم و اومدم هماهنگ کردم و تحویل پیک دادم

انقدر دفعه قبل بخاطر اسم خودم و اسم روی گواهی به مشکل خوردیم و هربار باید توضیح میدادمکه من گواهی یکی دیگرو پیگیری نیکنم، اینبار فامیلی اونو نوشتم واسه خودم و با همون پیگیری کردم

رسید دارالترجمه بنام خانم .ش... بود ، فرستادم واسش که خیالش راحت باشه انجام شده

یهو گفت از می تاحالا شما خانم ش... شدی! فامیلیم باهم؟

یهو دلم ریخت... میدونم شوخی بود و با یه ری اکشن کوچیک حتما. اینو میشنیدم که من غلط کنم دیگه باتو شوخی کنم!

واسه همین گفتم خانومه خودش نوشته! و دبگه ادامه ندادم

:'( سردردم بیشتر شده  و یه دنیا غصه دار شدم از این حرف

چرا آقایون درک نمیکنن شوخی با این چیزا درد داره بخدا نه خنده

:( مسخرسا ولی بدجوری هنگ کردم از این حرف و انتظارشو نداشتم


از جمعه کذایی تا سفر و سِرُم

انقدر جمعه پیش افتضاح گذشت که دلم نمیخواد جایی ثبت شه

توی بهشت زهرا بودیم واسه سالگرد مامان ر... که نوتیفیکیشن اینستا اومد، که ٣ تا از دوستات استوری جدید دارن و ببین

باز کردم عکس بود... شکار لحظه شا...

خوندم، دوباره خوندم ده بار خوندم اره دقیقا همین بود

جوری شکستم که همونجا با زانو نشستم کنار مزار رو زمین و زار زار گریه کردم و تو دلم به مامان بزرگم میگفتم، تو همیشه دوسم داشتی واسم دعا میکردی، گفته بودم واسمون دعا کنی کنارهم باشیم همیشه! این بود؟ وقتی واتس اپ باز کردم ازش خداحافظی کنم فقط فکر میکردم خدایا چطوری میشه همینجا تموم شم! نباشم دیگه

وقتی مسیج داد دلم لرزید، هی خواستم دیر بخونم نتونستم

باز کردم و تو اوج عصبانیت حرفاش دلمو نوازش میکرد، اینکه گفت هرچی تو بگی میکنیم فقط اروم بااش، گفت نخوای نمیریم

همه حرفاش دلمو نوازش میکرد... ارومتر شدم ولی سایه نحس یه زن تو زندگیم تلخترین حس دنیا بود حتی اگه یه زن با جایگاه معمولی بود

موضوع کتابم تکرار شد و من باااز خورد شدم، اینبار محکوم شدم به کارگاه بودن، شرلوک شدن، شکاک بودن... میدونم حساس شدم ولی نباید نفس درکم میکرد!

باز خودمو جمع و جور کردم و رفتیم شمال، بهش روحیه دادم ارومش کردم گفتم پاشو برو بیرون بگرد حالت جا بیاد... شب دوم بودکه اینستا دیدم و عکس از همون لوکیشن عکاسی نفس استوری شده بود... دلم شکست!

چطوری نمیدونه دلم خون میشه از اینکار! انقدر سخته کمی رعایت اینکه منه لعنتی  حساسم ! من ضربه خوردم یکیار و نمیخوام دوباره تکرار بشه

اونشب تمام کارای شهرزاد اومد جلوی چشمام

عکس گذاشتنا و پیج پابلیکشو فالو کردنای مکرر من...

یکبار کثیف بودن یه زنُ به چشم دیدم

دیگه نمیخوام ببینم

یه قلب شکسته واسه ش... فرستادم و سعی کردم بخوابم

فکر کردم صبح میبینه و نمیخواستم حرفی و توضیحی بدم

میخواستم وقتی اومد تهران بگم تمام اون ایموجیا حال اون لحظم بود که خورد شدم

ولی نفس بیدار بود و مسیج داد، اصرار کرد بگو چت شده

نگفتم

حس و حال حضور اون ادمو حس میکردم تو بحث، وقتی بی حوصله و طلبکار وایساد روبروم

ما که این بازیو نداشتیم! همیشه کنار هم و پشت هم بودیم

فکرم کار نمیکرد... تا صبح چشم روهم نذاشتم و خیره به نور سقف بودم حتی نمیتونستم گربه کنم

فقط تپش قلبمو تو سرم میشنیدم

دیوونه کننده ترین حس دنیاس این استیصال

کلنجار قلب پر عشق و مغز پر خشم 

این وقتا آرزو میکنم کاش نفس حالمو میدونست و تمام بحث و ناراحتیو میذاشت کنار و میگفت چت شده، چی دل کوچیکتو انقدر آزرده که داری منو ناراحت میکنی

توکه جونت به جون من بستس، الکی بهم نمیریزی منو

یه چیزی تورو زخمی کردی ... بگو

و جاییکه نمیتونم حرفی ازش بزنم برام مرور کنه

بگه من دوست دارم خودتم میدونی همیشه پشتتم

وقتی من هستم دیگه نبینم ناراحت چیزی باشیا

و هزاران چیزیکه حاضرم نصف عمرمو بدم ولی بشنوم و اروم شم...

اینجای زندگی خیلی داره فشار میاره بهم و فقط به امید روزای اروم کنارهم بودنمون دارم میگذرونمش

تقریبا دو روزی هست لب به چیزی نزدم و تازه یکم از دردای نحشتناک دلم خلاص شدم

عصر درمانگاه سرم زد واسم و تمام مدت دلم حضورشو میخواستکه دلم گرم شه از بودنش ازینکه مراقبمه وکنارمه تو سختیا

دکتر گفت استرس چیزی داری، گفتم یکم

گفت نه از یکم خیلی بیشتره

فشارت نوسان داره این یعنی توازن بدنت بهم خورده

قلبمو گوش داد و گفت میترسی! گفتم نه فقط دلم آشوبه

گفت کنترل کن خودتو ٢٨ سالته همش!

و من انقدر فشار رو خودم حس میکردم که اگه بیشتر ادامه میداد مینشستم زار زار گریه میکردم واسه دل گناهیه خودم

خداجونم، مراقب عشقمون باش

به ش... آگاهی بده از عمق عشق بینمون، روشنش کن که هیچوقت هیچکس اندازه من دوسش نخواهد داشت

ایمان به این رابطه را توی دلش بیار و خودت مراقبمون باش نلغزیم...