٧ دی بود که قرار بود جونی بیاد خونمون ناهار
همه کلی ذوق و شوق داشتن
اومد و یه جعبه شکلات مرسی اورده بود و من چشمام قلب شده بود واسش
نشست و گفتیم و خندیدیم و تعریف کردن ازش وخلاصه بسی خوش گذشت
مامان اینا رفتن الکی بخوابن ما راحت باشیم اما مسی زود درسشو تمومید اومد پیشمون :))) فقط یه لحظه مهسا رفت تو اتاق و من جونیو بوس کردم چشاش ٤تا شد گفت نکن شیطنت نکن ابرومون میبری دختر
یکشنبه ٩ دی جونی گفت بیا خونمون
عصر کارامو کردم شکلات گرفتم و رفتم اونجا
نشستیم با مادرشوهر گرام کلی حرفیدیم و شوخی کردیم و راجبه سفر عید و قبل عید برنامه ریختیم و جونیو اذیت کردیم
جونی گفت بریم اون طرح فتوشاپیو بزنیم و رفتیم پای سیستم
یکم بوس و شیطنت و ... اومدیم شام خوردیم سه تایی و باز رفتیم سرکارمون
لحظه لحظه که جلو میریم لذتبخش تر میشه و واسه من شکل رویاس
قشنگیای این روزا تفییر رفتار جونیه! خیلی عجیب مسئولتر و مراقبتر شده! خیلیییی مهربونتر و نازکش تر و اینا حس قشنگتری ایجاد میکنه که تغییر جایگاه چه تاثیری داشته
اخی ..
این یواشکی ها و شیطنت ها ... :)
خوشتون باشه کنار هم. :*
مرسی قشنگ جان❤️