-
شوخی شوخی ها و جدی جدی ناراحت شدنای من
دوشنبه 12 شهریور 1397 11:44
امروز چهارمین روزیه که لب به غذا نزدم بعد ازون شب و فهمیدن یه قرار شهر گردیه دیگه، تمام روزای سالها قبلم مرور شد! بعید میدونم ش... بدونه چم شده! فکر میکنه از سرماخوردگیه حتماً همه همینطور فکر میکنن، خصوصاً وقتی ازم مطمئن شدنکه با نفس قهر نیستیم و مشکلی نیست! بازم خودم میدونم و خودم دیروز مامان نفسو دیدم برای اولین بار...
-
از جمعه کذایی تا سفر و سِرُم
شنبه 10 شهریور 1397 23:27
انقدر جمعه پیش افتضاح گذشت که دلم نمیخواد جایی ثبت شه توی بهشت زهرا بودیم واسه سالگرد مامان ر... که نوتیفیکیشن اینستا اومد، که ٣ تا از دوستات استوری جدید دارن و ببین باز کردم عکس بود... شکار لحظه شا... خوندم، دوباره خوندم ده بار خوندم اره دقیقا همین بود جوری شکستم که همونجا با زانو نشستم کنار مزار رو زمین و زار زار...
-
این روزها...
پنجشنبه 18 مرداد 1397 17:17
این روزها نفس خیلی بهم ریختس هر روز یه مشکل جدید و یه چالش مالی.... خیلی واسم عجیبه! ش.. هیچوقت بدون حساب کناب کاری نمیکرد! دلم میخواد باور نکنم! فکر کنم دروغ میگه و میخواد یهو بگه همه چی حله خیلی ناراحتم! خیلیییییی اونقدرکه فقط بخودم میگم دختر کارش اینهمه وقت بجای خرجای بیخودی پولاتو سیو میکردیکه یه مشکل کوچیک شاید...
-
١٢ مرداد امسال
جمعه 12 مرداد 1397 19:21
همش منتظر بودم منتظر ١٠ دقیقه حرف زدن، حرف زدن معمولی نه! حرف زدنی که اون اوایل داشتیم، جوریکه با کلمه کلمش قلبمو لمس میکرد حرفاییکه خورده نمیشد! گفته میشد وقتاییکه میدونستم با اومدنم تو زندگیش ارامش گرفته، وقتاییکه میگفت باوجود من حس میکنه خدا حواسش بهش هست! حرفاییکه خیلی وقته نگفته بهم ... منتظر بودم با حرفاش دلمو...
-
تولد بدون تو...
پنجشنبه 11 مرداد 1397 01:34
کل هفته تو ذهنم میگشت که جوونی حتماً برمیگرده نمیخواد بگه که سورپرایزم کنه! هر اتفاق و هر حرفی میشد ته دلم میگفتم آهااااا اینم نشونس! نمیگه کارش تو چه مرحله ای هستکه یهو بگه اینجاس اصلا شاید با مهسا هماهنگ کرده باشه با این فکرا روزای کلافه کننده سندرم پیش از تولد میگذروندم و استرس پی ام اس نبودن هم کنارش... وقتی به...
-
استانبول..
سهشنبه 2 مرداد 1397 21:39
نفس ٣ پرواز داشت و الان ساعت ٩:٣٦ دقیقس و تقریباً از استرس تهوع گرفتم همیشه زودی خبر میده بهم ، صدباااار پرواز ترکیش ایر چک کردم همه پروازا رسیده ولی نمیدونم نفسم چرا خبر نمیده! انگار همه وجودم رو هواس و صدبار در دقیقه گوشی چک میکنم شاید انلاین شده باشه اروم شم واسه همین چیزاس که عطای هر خوشبختی خارج ازین خراب شده را...
-
اولین کت شلوار...
جمعه 22 تیر 1397 01:17
صبح رفتیم گلستان و بعد میرداماد برای خرید کت و شلوار. خیلی دلم میخواست با کت و شلوار ببینمش، توی نمایندگی هوگو باس بودیم که اقاهه گفت بذارید به خانومتون توضیح بدم... :)) ازین جمله به بعدشو یادم نیست چی توضیح داد چون تو همون قنج رفتن اولیه موندم رفتیم میرداماد و هر کت شلواریو دیدیم اصرار کردم پرو کنه ولی با تیشرت خیلی...
-
تولدم تنهام عایا!
جمعه 15 تیر 1397 00:53
امشب بعد از تثنمایش دیر راهبان حرف میزدیم و گفت، احتمالا بعد عروسی میلاد برم، مرداد ماه و من کشف کردم امسال تولدم تنهام و خیلی غمگین خب خیلی نا امید کنندس که حدس زده باشی تولدت با یه حلقه سورپرایزت میکنه و امشب بفهمی نخیر عزیز دل اون تایم میره تحقیق واسه مهاجرت... غمگینم مثل کلاغیکه شیرجه زده تو حوض یخ
-
مشاوره مهاجرت
جمعه 8 تیر 1397 00:41
امروز دوتایی رفتیم دفتر مهاجرت اطلاعات بگیریم، وقتی نیم ساعتی صحیت کرد بارخانومه و اول حرفا گفت من و مامانم فقط یهو دلم یه جوری شد، تمام ذهنم خشم از این بودکه چرا توی اون لحظه اونجام دلم میخواست خیلی زود تموم شه و برم بیرون، وقتی خانومه تمام توضیحات به نفس میداد هر لحظه حس اضافی بودنم بیشتر میشد اواخر بحث نفس پرسید من...
-
قوی باش... چشم
پنجشنبه 31 خرداد 1397 01:00
تو آخرین بحث قبل از اومدنش بهم گفت قوی باش من دوس دارم قوی باشی گفتم من رو شما ٤ تا آدم زندگیم ضعیفم! گفت کلاًقوی باش و من این روزهاییکه سخت مشغول مستاجر جدید و کارای شلوغ پلوغش شده، سعی کردم قوی باشم تب کردم و نگفتم چرااا درد داشتم و مرخصی گرفتم و نگفتم چرا از استرس این اتفاق مجدد تمام بدنم آرامششو ازدست داد و راه...
-
نمایش دپوتات بعد از سه مااااااه و یک هفته و چند روز
دوشنبه 21 خرداد 1397 01:18
امشب گفت ذوق زیااااااد کردم و خداروشکر کردم بمونه یادگاری ازین شب قشنگ وسط رانندگی
-
دلنوشته، شکایت، غرغر... ١٥ تا خواب دیگه مونده تا بیای
سهشنبه 15 خرداد 1397 02:01
اومدم بخوابم و حس دلتنگی عجیب تو همه وجودم رخنه کرده شیوا امروز پیشم بود و کلی حرف زدیم امشب نبودی از صبح بخیر بدون عکس امروز تاحالا تکست ندادی، قرار بود یه روز نت نداشته باشی صبح تا شب ولی شبم نیومدی کلافه ترینم از این طولانی شدن ها... دیشب از رعد و برق از خواب پریدم و تمام وجودم از تپش قلب تکون میخورد، حس کردم چقدر...
-
٦ جون... تاریخ برگشت
سهشنبه 25 اردیبهشت 1397 23:47
دیروز انقدر خسته بودم نمیخواستم به خودم فرصت فکر کردن بدم وقتی ش... گفت ٦جون میاد انگار پتک خورد تو سرم و فقط گرمای اشک تو چشمام حس کردم و یه حالت استیصال شدید از تصور اینهمه روز دوری واقعا قابل توصیف نیست! فقط دلم یه جای خلوت میخواست که جیغ بزنم و همه ی خشم درونمو خالی کنم! دوماه و ١٤ روز گذشته و هنوز ٢٦ روز مونده!...
-
کافه فالکون!
شنبه 15 اردیبهشت 1397 22:59
امشب حرف زدیم گفتیم خندیدیم دلبری کردیم همه چی اروم بود تا وقتی گفتی: کی میشه باهم بریم سفر کی میشه... ابرای رویایی بالاسرم بود و تمام لحظات باهم بودنمون تصور میکردم و ذوق میکردم و سعی میکردم سنگین باشم و خیلی ذوق زده جواب ندم که با دوتا قلب و یه ایموجی ناراحت گفتم نمیدونم! و منتظر جواب ارامش بخشی بودمکه بشنوم بزودی،...
-
مهاجرت؟
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1397 02:07
امروز م.ن.چ ازم پرسید چندوقته اقا شاهین رفته؟ گفتم دوماه و ٤ روز گفت خیلی عاشقیا! روزشم یادته تو دلم گفتم آره چون اسماً شاید ٢ماه و ٤روز باشه اما رسماً برای من اندازه یکسال گذشته سختیاش دلتنگیاش! انتظار کشیدنا و مسیج نیومدنا نگرانی و بهونه گیریا خیلی واسم سنگین گذشته، حس کردم تمام این ساعتا چندبرابرش از عمرم کم شده...
-
موزه لوور و مرکز شهر
جمعه 31 فروردین 1397 19:48
تقریباً از وقتی نفس رفته سفر دیگه هیچ نمایشی نرفتم ترجیح میدم یه چیزایی یونیک بمونه واسم، وقتی بعد از چندین سال دوباره گذرم به تئاتر افتاد بخاطر علاقه اون بود ! اخرین تئاترام مال راهنمایی دبیرستان بود کنار مامان اینا، که هیچی نمیفهمیدم و هیچ جذابیتی نمیدیدم توش و دیگه نرفتم. امروز که رفتیم موزه لوور از تمام جاهایی رد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 فروردین 1397 01:13
خستم ازین دلهره ی دائمی لعنتی خستم ازین وحشت ازدست دادنش خستم وقتی با هر کلمه و جملش تن و بدنم میلرزه چون نمیدونم این حس لعنتی سر انجامش چیه، میخوام از این کره خاکی محو شم خدایا چیکار داری میکنی بامن من لعنتی سرمو انداخته بودم توی خط ممتد زندگیم میگذروندم منکه گاهی گله میکردمکه خدایا من آدمه زندگیه بدون احساس نیستما!...
-
استوری! کاستومایز! می؟
پنجشنبه 16 فروردین 1397 00:03
کارای تولد م.. کردم و خسته اومدم رو تخت که یکم کتاب بخونم و بخوابم یهو دلم تنگ شد، رفتم سراغ دایرکتای صبحش و خوندن اینکه اونم دلتنگه... تا دلم اروم شه از این حس مشترک؛ خواستم عکس استوری صبحو ببینم ولی نبود! هی رفتم بالا! اومدم پایین رفتم گالریمو دیدم ولی اسکرین نگرفته بودم :( نبود! تو استوریاش هیچی نبود!!! یهو دلم...
-
دلم یه سورپرایز اساسی میخواد
چهارشنبه 8 فروردین 1397 08:22
دیروز که رفتم سر بزنم به ماشین نفسی و همسایه محترمشون در ماشین باز کرد و من هنگ کردم، تو فکر نوشتن اون یادداشت های دلتنگی بودمکه برای موقع اومدن نفسی، سورپرایزش کنم بگذریمکه چقدر از کار همسایشون شاکی شدم و مغزم صوت کشید ولی خب بیخیال! اومدم خونه و یه بحث کوچیک با بابارکردم و یه انقلاب بزرگ تو خودم حس کردم که فقط اشک...
-
تمام زندگی من
جمعه 3 فروردین 1397 02:47
فکر مبکردم این روزا قبل از عیده و مثل برق و باد میگذره ولی نگذشت فکر میکردم عید تا تولد مسی هم زود میگذره و نزدیک میشم به زمان اومدنش ولی فقط خدا میدونه هیچی حریف کندی گذر این زمان نمیشه! ساعت نزدیک ٣ شبه و هنوز بیدارم و تو فکر و نگرانی و رویای حضورش تو هزار و یک جاییکه ارزومه باهم بریم تو سرم میچرخه و اشک ذوق واسه...
-
در آستانه نوروز دلم میخواد...
سهشنبه 29 اسفند 1396 00:09
دلم یه عالمه برنامه ریزی دونفره میخواد اول یه مهمونی آروم و یه رقص دونفره وسط یه عالمه آدم خوشحال و نگاههای عاشقانه بعد یه خلوت دونفره ی پر از شعر و نوشته و صدای مهربونش و خنده هامون با قرارای دونفره وسط کافه و رستوران و طبیعت بکر و عکسای دونفره ایکه نگاشون کنم و ضعف کنم خلاصش کنم! دلم بودنشو مبخواد :'( چقدر دلم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اسفند 1396 23:03
یه جمعه ی دیگه هم بدون دیدنت گذشت ، یکی یه دونه ی من که کلی دلتنگتم! این روزا به وحشتناک ترین و پر فشار ترین حالت ممکن داره میگذره تو شرکت و واقعا خستم کرده، نیاز به حضورت و آرامش گرفتن ازتو بی نهایت حس میکنم . بعضی شبا قبل خواب چشمامو میبندم و تمام لحظه های بودنتو مرور میکنم و توی یک لحظه انگار خودم نشستم و این حال...
-
خواب! کابوس؟
جمعه 18 اسفند 1396 12:59
کم کم این نبودنه و دلتنگیش داره اذیتم میکنه کم پیام دادن و احساس دور شدنش آزار دهندس! میدونم سفره و به طبع وقت زیادی نداره ولی تمام این دلتنگی و نبودن باعث میشه من حساس و ریز بین تر بشم! اونقدر که کامنت دوستاش و نحوه جواب دادن اون بهشون اذیتم میکنه، وقتی فلانی جون مرسی و ایموجی بوس و... میبینم دلگیر میشم! از این درک...
-
شروع سفر ...
سهشنبه 8 اسفند 1396 08:10
دیشب نفسی پرواز داشت، دیشب رسید دوحه و مجدد سوار پرواز بعدی شد و الان رو آسمونه و دل منم باهاش... یه حس عجیبی دارم و اون استرس نداشتنه! دقیقا از زمانیکه سوار هواپیما شد، انگار سِر شدم کل این مدت استرس و نگرانی وحشتناک پرواز و این مدت نبودنشو داشتم! ولی از دیشب هیچ حسی ندارم و این عجیبترین حالمه! نمیدونم علتش چیه ولی...
-
آخرین جمعه قبل از سفر اسفند
جمعه 4 اسفند 1396 22:04
این روزها تقریبا هر ثانیه اش یه شکل و یه جور میگذره! یه ثانیه حالم خوبه و آرومم، یه ثانیه بعد فکر اینهمه روز نبودنش تمام دلمو آشوب میکنه! سعی میکنم بروز ندم و تمام قدرتمو گذاشتم واسه پنهان کردن این نکرانی و ناراحتی و دلتنگی؛ و نتیجش میشه امشب! قرار بود سه تایی بریم کافه ابشار و رفتم دنبالش و نفس نشست گفتم ترافیکه، کاش...
-
اشک و لبخند و رویای کتاب خوندنت
سهشنبه 1 اسفند 1396 02:30
تاحالا از خوشحالی اشک ریختی! خیلیییییی لذت داره ، تصور کنارت بودن و نحوه علنی عنوان کردنش از طرف ش.. همیشه رویای شیرینم بوده تصورشم چشمامو خیس میکنه! مثل امشب، همین ٥ دقیقه پیش بعد از پست با این مضمون" درستش این بود واست کتاب بخونه بعد صداش خسته شه و خوابش بیاد بوست کنه و بخوابه" و گفتم فانتزیه منه این ش......
-
تعطیلات... اولویت!
شنبه 21 بهمن 1396 23:03
نمیدونم انتظار من عجیب غریبه یا یه چیزی این وسط مچ نیست این هفته درگیر جراحی م بودیم و کلی استرس شدید داشتیم، ذهن و روحم بدجور خستس... دلم خوش بود به تعطیلات آخر هفته که میبینمش و خستگی از تن و روحم در میره که نشد! پنجشنبه تولد... تا پایان تولد مسیج نداد بهم و دلم آشوب آشوب بود از اینکه جای خالی حس نکرده کنارش! دلایل...
-
فقط بخند...
چهارشنبه 11 بهمن 1396 10:31
وسط یه دنیا کار مسیج داد سر یه چیزی خندیدیم باهم (میشا) وقتی ایموجی خنده میداد ناخودآگاه ذوق کردم! تو دلم گفتم تو فقط بختد... دوست باشتن حس عجیب قریبیه! گاهی با تمام وجود دلت میخواد فقط ارامش و راحتی براش ایجاد کنی؛ از ناراحتیش غصه میخوری و از شادیش هایپر میشی و خدارو شکر میکنی واسه همچین ثانیه هایی! وقتی کسیو دوست...
-
من دیووووونم...
چهارشنبه 27 دی 1396 08:53
نفس یه وقتا میگه تو دیوووونه ایی! آخریش همین نیم ساعت پیش بود، وقتی گفتم دیشب دپرس بودم و دلیلش این بودکه دربند داشت برف میومد و من خونه تنها بودم! گفت دیووونه!... شاید دیوونگی باشه ولی من عااااشق این دیوونه بازیام عاشق اینم ذوق کنم از دیدن ٤ تا دونه برف کیییف کنم وقتی ابر میبینم تو آسمون و هی خدا خدا کنم برف و بارون...
-
پنجشنبه یک هفته ماراتون استرس
جمعه 22 دی 1396 00:55
این روزا فشار زیادی داره بهم میاره و حسابی خستم کرده دیشب میخواستم ببینمت که نشد! امروز میخواستم بریم بیرونکه نشد! گفتم اوکی عصر میام پیشت خیلی دلتنگ و ذوق زده اومدم و اسانسور رسید بالا، طبقه ی ٥ پیاده شدم با لبخند و ذوق و اماده بودم بغلت کنم، دیدم هیشکی جلوی در نیست ذهن زیادی فانتزیه من این وقتا یه جانپ میزنه به...